بسیار جالب است اگر بدانید مسعود رجوی در چندین مورد از مباحث و سخنرانیهایش گلایه میکرد که همه مرا مقصر میدانند! در یکی از نشستهای رجوی که بهصورت عمومی برگزار میشد، در جایی از بحثها، وی خطاب به حاضرین گفت که تمامی اضداد (منظورش منتقدین و دشمنان خود بود) مرا مقصر میدانند. او ادامه داد که در تمام نوشتهها، مصاحبهها و جلساتی که علیه مجاهدین برگزار میشود، هر کسی که علیه شماست (منظور از کلمه شما، خود او بود) مرا مقصر و مسبب میداند.
این نوع صحبت کردن از زمانی آغاز شد که حکومت صدام حسین سقوط کرده بود. رجوی در تلاش بود تا به هر طریق ممکن در عراق باقی بماند، زیرا میگفت از عراق سکوی پرش به داخل کشور است. برای این استراتژی خود نیز حاضر بود همه را به خاک و خون بکشد، ولی از عراق به کشور ثالث نرود؛ کما اینکه همین کار را هم کرد و همه را به خاک و خون کشید.
واژه ثالث اصطلاحی بود که نمایندگان سازمان ملل به نمایندگان سازمان میگفتند که شما باید به یک کشور دیگر، یعنی همان کشور ثالث بروید. کشور اول، ایران بود که مبدا محسوب میشد، کشور دوم، عراق بود که در آن زمان سازمان در آن مستقر بود و کشور ثالث، کشوری بود که مجاهدین باید به آنجا نقل مکان میکردند، زیرا دولت جدید عراق به هیچ قیمتی نمیخواست که مجاهدین در خاک آنان باقی بمانند.
به همین خاطر، رجوی که نمیخواست تن به کشور ثالث بدهد، نیرنگها و حقههای زیادی انجام داد. او از وکلای بینالمللی کمک گرفت تا از طریق مجامع بینالمللی دولت جدید عراق را وادار کنند که به مجاهدین پناهندگی بدهند و در مرحله بعد، مکان اسکان یافته آنان را به رسمیت بشناسند و تلاش نکنند تا مجاهدین از جایی که سالها در آنجا سکنی گزیده بودند، خارج شوند. همچنین، او به بسیج نمایندگان و پارلمانداران اروپایی و آمریکایی پرداخت، زیرا آنان باید به مقامات کشورهای خود فشار میآوردند تا مقامات دولتی روی دولت عراق فشار وارد کنند تا دولت عراق ناگزیر از پذیرش مجاهدین خلق در خاک خود باشد. این خود داستانهای زیادی داشت.
اما در این میان، رجوی همیشه تلاش میکرد به کمک مریم رجوی و تیم همراهش که متشکل از سران قدیمی سازمان بودند، چهرهای بسیار مظلوم از مسعود رجوی ارائه بدهند که گویی حق بزرگی از او ضایع شده و مورد ستم واقع شده است. یکی از جاهایی که همواره مسعود رجوی مورد ستم واقع شده بود، سخن دشمنان مجاهدین با مجاهدین بود؛ یعنی نوک پیکان انتقادها و افشاگریها تماماً به سمت مسعود رجوی بود و نه کسی دیگر، زیرا همگان میدانستند که تمام خط کار از طرف او میآید. بقیه کارهای نبودند و حتی قدیمیترین افرادی که در اطراف رجوی بودند، توان دخل و تصرف در تصمیمگیریهای رجوی را نداشتند. آنان بالاترین و بیشترین هنرشان این بود که مطیع باشند. مسعود رجوی کسی نبود که نیاز به مشورت با کسی داشته باشد و فکر کند ممکن است اشتباهی در کارش باشد. او همواره بر این باور بود که تمام تصمیماتش درست بوده و همه موظف هستند تا فرامین و خط کاری که او میدهد را بیچون و چرا اجرا کنند. اگر کسی نمیخواست یا در توانش نبود، به سرعت کنار زده میشد و یکی دیگر که به ظاهر اصلحتر و توانمندتر از قبلی بود، در رأس امور قرار میگرفت.
و بیجهت نبود که مریم رجوی در سخنرانیهایش خطاب به اعضای سازمان میگفت که هنر ما این است که به حرفهای مسعود گوش بدهیم و رهبری عقیدتیمان را به جهانیان ثابت کنیم. حالا شما حساب کنید در سازمان و تشکیلاتی که هیچ کاری بدون اجازه مسعود رجوی انجام نمیشد، او بیاید و بگوید که همه تیرهای دشمنان به سمت من است، تمام فحشها به من نثار میشود و تمام لنگ و لگدها به من زده میشود!
پَ نَ پَ، به عمۀ من باید نثار میشد؟! آخر آدم نفهم، منظورت از این خزعبلات چیست؟ همه، بهویژه هر کسی که در سازمان هست یا بوده، میدانند که هیچ کاری و هیچ موضعگیری و هیچ استراتژی بدون دخل و تصرف تو انجام نمیشود. پس مقصر کیست؟
اما او طبق معمول با این حرفها میخواست برای آینده لباسی متناسب با شرایط را خیاطی کند. میخواست اگر روزی کارش به دادگاه کشیده شد یا مورد حسابرسی قرار گرفت، بگوید که در تصمیمگیریها کسان دیگری بودند که به اشتباه مقصر و مسبب رجوی دیده میشوند!
سعید محمدپور
انتهای پیام