• امروز : چهارشنبه - ۲۸ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 18 December - 2024
پاسخی به پرسش مهم خانواده‌های چشم انتظار

تغییر باور، شرط نجات است

  • کد خبر : 49714
  • 14 دسامبر 2024 - 13:12

چرا برخی از افرادی که تا کنون در فرقۀ رجوی مانده‌اند، خود را آزاد و رها نمی‌کنند؟ چرا خانواده‌های خود را فراموش کرده‌اند؟ آیا ممکن است کسی سال‌ها در جایی بماند و خانواده‌اش را از یاد ببرد؟ این پرسش‌ها همواره در بین خانواده‌های عضو انجمن نجات مطرح بوده است.

khanevade ashraf

به گزارش فراق، در این خصوص مطالبی پیش‌تر ارائه شده، اما هر چه گفته می‌شود، کم است. هر کسی که در این رابطه مطلبی مطرح کرده، قطعا به گوشه‌ای از یک فاجعه اشاره کرده و نتوانسته است تمامی ابعاد آن را بیان کند. من نیز به گوشه‌ای از این فاجعه اشاره می‌کنم و قطعا نخواهم توانست به کل ماجرا بپردازم، زیرا این موضوع به قدری دردناک و حزن‌انگیز است که هیچ کس به تنهایی قادر به توضیح کامل آن نیست.

پاسخ به پرسش سختِ چرایی ممنوعیت تماس با خانواده در فرقه رجوی

واقعیت این است که کل ساختار سازمان مجاهدین خلق بر مبنای فرقه‌گرایی و سکت نهادینه شده است، به‌ویژه بعد از اینکه مسعود رجوی رهبری این فرقه را بر عهده گرفت. این شکل از کنترل روز به روز افزایش یافت. به‌خصوص اینکه مسعود رجوی با تجاربی که از سایر فرقه‌ها در جهان کسب می‌کرد، با کم و زیاد کردن قوانین فرقه‌ها، آن قوانین را بر اساس طرز فکرهای موجود در سازمانش تصحیح کرده و به اجرا درمی‌آورد. او همواره گفته و می‌گوید که از قوانین کارل مارکس، لنین و استالین، مائو، هوشی مین، فریدریش انگلس و جمیز جونز استفاده می‌کند.

شاید درباره جمیز وارن جونز، کشیش آمریکایی شنیده باشید. او در ۴۷ سالگی باعث مرگ ۹۱۸ نفر شد که به‌صورت دسته‌جمعی خودکشی کردند و به زندگی خود پایان دادند. مرگ آنها به‌دست همین کشیش رقم خورد و با مغز شویی که به راه انداخته بود، توانست وارد عمیق‌ترین طرز فکر افراد شود و کاری کند که این تعداد انسان بدون ذره‌ای شک و تردید به زندگی خود پایان دهند. بنابراین، باید توجه داشت که طرز فکر فرقه‌ای چقدر وحشتناک و خطرناک است. در انجمن نجات، یکی از مهم‌ترین کارهای ما این است که خانواده‌ها و به‌ویژه جوانان را از این طرز فکرها دور نگه داریم و نگذاریم به این فرقه‌های مرگبار جذب شوند و خود و خانواده‌شان را به روز سیاه بکشانند.

کارکرد و شخصیت مسعود رجوی از بسیاری جهات شباهت زیادی به این کشیش دارد. این کشیش آمریکایی در جوانی جذب تفکرات کمونیستی شده بود، اما بعدها در اندیشه‌هایش تغییراتی داد و به مسیحیت روی آورد. تلاش او بر این استوار بود که از طرز تفکر کمونیستی در راستای اندیشه‌های مسیحیت استفاده کند و آنها را به هم وصل کند، دقیقاً همان کاری که مسعود رجوی کرده و می‌کند. اما مسعود رجوی به این کار می‌گوید «اسلام چپ مارکسیسم»، یعنی اندیشه‌های اسلامی را بالاتر از اندیشه‌های کمونیستی می‌داند. در حقیقت، او این واژه را به کار می‌برد تا به منتقدان خود پاسخ دهد و به این متهم نشود که اسلام‌گرای چپ است، یعنی التقاطی! با اینکه او مدام این التقاطی بودن را رد می‌کند، ولی در عمل از الگوهای تاریخی چپ استفاده کرده و برای حفظ تشکیلات و اعضای آن بهره‌برداری می‌کند.

در این راستا، یکی از مؤثرترین کارهایی که او همواره استفاده کرده، نحوه برخورد و نگهداری نیروها است. او از تجارب رهبرانی که در دوره مبارزاتی خود نیروهای بسیاری داشتند، کسب تجربه کرده و تلاش می‌کند از آن شیوه‌ها برای کنترل نیروها و گوش به فرمان بودنشان استفاده کند، به‌ویژه از مائو و هوشی مین.

مهم‌ترین نحوۀ به‌کارگیری از این تجارب تاریخی، مغز شویی به شیوه‌ای است که افراد را تحت تأثیر خود قرار داده و همواره بر روی طرز تفکرات آنها کنترل داشته باشند. اجازه نمی‌دهند که ذهن آنان پراکنده کار کند؛ باید ذهن در کنترل خود فرد باشد و فرد باید مدام نقطه مختصات فکری خود را به اطلاع مسئولین برساند تا آنان بدانند چگونه با او تنظیم رابطه کنند.

مهم‌ترین قسمت این نوع کنترل به فرد برمی‌گردد، زیرا خود فرد راضی و حاضر است که تحت کنترل باشد. چرا؟ چون در نحوه اندیشه‌اش این را هک کرده‌اند که فرد همواره در حال اشتباه کردن است، مگر اینکه خود را به بیرون وصل نگه دارد. بیرون یعنی نقطه رهبری، کسی که فرد تا حدود زیادی به او باور دارد و فکر می‌کند که هیچ اشتباهی از او سر نمی‌زند. اگر هم اشتباهی ببیند، به خود خواهد گفت که او آگاهانه اشتباه کرده تا مسیر مبارزه را باز نگه دارد. یعنی کسی جرات نخواهد کرد که اشتباهات رهبری فرقه را بگوید، زیرا در ابتدا به او گفته خواهد شد که این خود فرد است که اشتباه می‌کند و اگر مقاومتی از او دیده شود، با او برخوردهای تند خواهد شد تا جلوی ذهن خود را بگیرند. این نوع برخوردها نیز به‌صورت فردی نیست و تجارب به مسعود رجوی گفته‌اند که باید اشکالات و برخوردها به‌صورت جمعی انجام بگیرد تا ضمن تصحیح کردن ذهن فرد، سایرین نیز خودشان را اگر مانند او می‌بینند، تصحیح کرده و اجازه ندهند که ذهنشان به رهبری سازمان باز شود.

پس از وقایع سقوط صدام حسین، دیکتاتور عراق، که توسط نیروهای ائتلاف سرنگون شد، مسعود رجوی دوران غیبت خود را آغاز کرد، زیرا بیم آن می‌رفت که در یک سربزنگاه جانش را از دست بدهد. به مرور زمان، ذهن افراد در سازمان باز شده و دیگر مانند سابق نمی‌شد آنها را با امر و نهی متوقف نمود. مسعود رجوی که بیرون از گود نشسته بود و شاهد قضایای سازمان بود، ولی نمی‌توانست حضور فیزیکی داشته باشد، با پیام‌های کتبی و یا نشست‌های صوتی که سالی یک یا دو بار برگزار می‌کرد، تلاش می‌نمود که به افراد این را جا بیندازد که باید «ایمان به غیب» داشته باشند. یعنی وقتی امام زمان را قبول دارند، در حالی که او دیده نمی‌شود و یا صدایی و پیامی از او وجود ندارد، باید رهبری سازمان را نیز همان‌گونه بپذیرند. او این را ایمان به غیب نامید.

نشست‌های زیادی در این خصوص تشکیل شد و افراد را وادار می‌کردند که در این زمینه موضع بگیرند و بگویند که به رهبری سازمان که وجود خارجی ندارد، ایمان دارند و به هر آنچه که او می‌گوید، سر می‌گذارند.

این ماجرا یک نخ نبات دارد و آن اینکه چون همگی افراد سازمان مسلمان و شیعه هستند، به امام زمان اعتقاد دارند. مسعود رجوی نیز روی این نخ نبات سرمایه‌گذاری کرده و اهداف تشکیلاتی خود را تثبیت و پیش می‌برد.

فکر می‌کنم تا حالا توانسته‌ام به اصل داستان برسم که چرا افراد خود را در سازمان و تشکیلات رجوی زندانی کرده‌اند. نه تنها زندانی جسمی، بلکه قبل از آن زندانی فکری و ذهنی شده‌اند. حالا با این اوصاف، انتظار دارید که فرد خود را از آن زندان تشکیلاتی که برایش ایجاد کرده‌اند، رها سازد؟ طبعا تا خود را از زندان فکری و ذهنی رها نکند، نخواهد توانست که جسم خود را نجات دهد. باور و اندیشه و ایجاد یک ایدئولوژی کاذب در ذهن، مهم‌ترین عامل بازدارندگی از رهایی فرد است. فرد باید به این نقطه برسد که نیاز به آزادی، زندگی و تنفس مصنوعی دارد تا احیا گردد.

می‌توانم با جسارت بگویم تمامی کسانی که در طی یک دهه گذشته خود را از فرقه رجوی نجات داده‌اند، به این باور رسیده بودند که ابتدا باید خود را از باورهایی که برایشان ساخته‌اند، نجات دهند و سپس جسم خود را رها کنند. به نظرم رها کردن جسم ۳۰ درصد مشکل است و ۷۰ درصد رها کردن فکر و اندیشه می‌باشد.

امیدوارم توانسته باشم به قسمتی از سوالات ذهنی خانواده‌های عزیز و هر کسی که برایش سوال ایجاد شده بود که چرا افراد خودشان را از تشکیلات مخوف رجوی رها نمی‌کنند، پاسخ داده باشم. قطعا هر کسی در زندگی‌اش به باورها و اعتقاداتی می‌اندیشد و به آنها احترام می‌گذارد. امکان ندارد تا خودتان نخواهید از آن باورها دست بکشید، تغییراتی در زندگیتان رخ بدهد. با همین تجربه بهتر می‌توان این موضوع را درک نمود.

یادداشت از: سعید محمدپور

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=49714