• امروز : پنج شنبه - ۱ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 21 November - 2024

بازگویی داستان پر از پیچیدگی و درد حمید نوری / نقشه ربایش من توسط صادق ایوبی، ایرج مصداقی و کاوه موسوی کشیده شد / تبادل نشدم، سوئد متوجه شد که بی‌گناهم

  • کد خبر : 47337
  • 11 جولای 2024 - 7:02

 حمید نوری، شهروند ایرانی آزاد شده از زندان سوئد گفت: «در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱، نیما سروستانی رابط منافقین بار‌ها به من مراجعه کردند و مدعی بودند که کار نظام تمام است و به ما ملحق شو»

به گزارش فراق،  حمید نوری، شهروند ایرانی که اخیراً از زندان سوئد آزاد شده است، در گفت‌وگویی با خبرگزاری دانشجو، به تشریح ماجرای خود و تجارب تلخش در دوران حبس پرداخت. او با بازگو کردن رویدادهایی که منجر به دستگیری‌اش شد، به بیان جزئیات زندگی در زندان سوئد و شکنجه‌هایی که متحمل شده است، پرداخت. گفت‌وگوی حمید نوری با دانشجو نمایانگر مسیر پرمشقتی است که وی در سال‌های اخیر طی کرده است. از کمک به خانواده‌ای در ایران تا دستگیری و شکنجه در سوئد، نوری داستانی پر از پیچیدگی‌ها و دردها را بازگو می‌کند. اما در نهایت، او با عشقی که به وطن و نظام خود دارد، امیدوار به آینده است و از تجربیات خود برای روشن کردن راه دیگران استفاده می‌کند.

در ادامه مشروح گفت وگوی حمید نوری را می خوانید:

نوری: سلام. بله، حتماً. سال ۶۱ به دادستانی انقلاب اسلامی تهران رفتم. همان‌جا بلافاصله من را به بند فرستادند و نگهبان بند زندان اوین شدم. در آن زمان، زندانیان عمدتاً از گروهک منافقین و تروریست‌ها بودند که اقدام به قیام مسلحانه کرده و بسیاری از مردم ایران را به شهادت رسانده بودند. همچنین، گروهک‌های کمونیستی و امثالهم نیز آنجا حضور داشتند. حدود یک سال و چند ماه در این نقش بودم.

نوری: بعد از آن، یک سال در قسمت حسابداری کار کردم و سپس به بخشی به نام دادیاری زندان منتقل شدم. در این نقش به عنوان یک کارمند و منشی معمولی مشغول به کار بودم. اولین قاضی‌مان در سال ۶۴ آقای حداد بود. همان سال ۶۴ به زندان گوهردشت رفتم، که اسم اصلی آن “رجایی شهر” است. در بخش دادگری زندان تا سال ۱۳۷۰، یعنی حدوداً ۶ سال مشغول به کار بودم. وظایف من شامل کار‌های رفاهی و حل مشکلات زندانیان مانند مرخصی، کار‌های بهداری، ملاقات‌های حضوری و وکالت دادن بود. در سال ۶۷، اواخر سال، حاج آقای ناصریان که همان جناب آقای قاضی مقیسه هستند، آمدند. حدوداً سال ۷۰ شخص دیگری به نام آقای شیخ‌پور آمد. من سال ۷۰ استعفا دادم و با استعفایم موافقت شد. ولی به من گفتند هفته‌ای یک یا دو روز بیا و کارهایت را انجام بده. تا سال ۷۲ تقریباً هفته‌ای یک یا دو روز می‌رفتم کارهایم را انجام می‌دادم. از سال ۷۲ منفک شدم و دیگر به دادستانی و زندان نرفتم.

نوری: تا سال ۷۶ معدن شن و ماسه داشتم. سال ۷۶ معدن شن و ماسه‌ام را فروختم. از آن به بعد تا سال ۹۸ که به اسارت درآمدم و من را به گروگان گرفتند یا به تعبیری من را دزدیدند و آدم‌ربایی کردند، کار‌های مختلفی انجام دادم. کار‌های ساختمانی، در بازار کار پارچه می‌کردم، کار‌های پیمانکاری. اگر شما ریز آن را خواستید، خدمت شما عرض کنم.

نوری: صادق ایوبی اسم و فامیلی اصلی اوست، ولی به نام آرین در سوئد شناخته می‌شود. من در دادگاه هم همین صحبت‌ها را کردم. من شخصیتی دارم که ذاتاً هر کاری از دستم بر بیاید برای هر کسی انجام می‌دهم. فرق نمی‌کند خانواده، دوست، آشنا. معروفم به کار‌های خیر. یک خانواده‌ای را من به دلایل ساختمان‌سازی با آن‌ها آشنا شدم. پدرشان در سال ۷۷ فوت کرد. مادری داشت با ۴ دختر خانم. به من اعتماد کردند. من هر کاری از دستم بر می‌آمد برای این خانواده انجام می‌دادم. از این خانواده‌ها در کشور ما، مخصوصاً تهران، چند تایی بودند که من مشاوره‌های مختلفی به آن‌ها می‌دادم و هر کاری از دستم بر می‌آمد برایشان انجام می‌دادم.

نوری: نه، دخترخوانده‌ام نبودند. در کشور ما به کسی که قابل احترام باشد، می‌گویند پدر یا حاجی. من هم همینطور. این دخترخانم‌ها به من پدر می‌گفتند. من هیچ نسبت سببی یا نسبی با آن‌ها نداشتم. پدرشان که سرطان داشت، فوت کرد. این خانم با همسر اولش اختلاف داشت. همسرشان اختلاس کرده بود و به زندان افتادند. دختر به صورت غیابی طلاق گرفت. چندین سال بعد دوباره ازدواج کرد و از او نیز جدا شد که من دیگر در جریان بودم و کار‌های او را انجام می‌دادم. یکی از خواستگاران او به نام آرین، همان آقای هرش صادق ایوبی، بود که ۳۰ سال در سوئد زندگی می‌کرد.

نوری: خیلی اذیت می‌کردند. روح و روان شما را آزرده می‌کردند. من بعد از ۲۵ ماه اجازه ملاقات دادند. اولین جلسه دادگاهی که من صحبت کردم، فردایش به من اجازه دادند که من خانواده‌ام را ببینم. خانواده من می‌آمدند توی دادگاه می‌نشستند، ولی من اجازه نداشتم با آن‌ها حرف بزنم. بعد از ۲۵ ماه اجازه دادند در حضور پلیس من با خانمم، دخترم و پسرم صحبت کنم؛ و بعد از آن هم حدود ۲ سال و چند ماه گذشت. چند نوبت خانواده به ملاقات آمدند. خیلی اذیت شدند. ۴۰۰۰ کیلومتر، ۵۰۰۰ کیلومتر مسیر را می‌آمدند با کلی هزینه و کلی سختی‌های مسافرت. چون چند تا هواپیما باید تغییر می‌دادند. اذیت می‌شدند. یک ملاقاتی یک ساعته می‌کردند و برمی‌گشتند. چندین نوبت هم آمدند. یعنی ویزا بهشان می‌دادند، با ملاقات من موافقت می‌کردند، ولی ملاقات نمی‌دادند. به بهانه‌های مختلف من را جابجا می‌کردند فقط خانواده‌ام را اذیت کنند و فشار‌های روحی و روانی به آن‌ها وارد بیاورند که آوردند.

نوری: اصلاً اجازه پرسیدن سوالات جزئی و این‌ها را نمی‌دادند. توی آن دو، سه سال اول که اصلاً من اجازه نداشتم در رابطه با پرونده، وکیل و چیز‌های دیگر صحبت کنم. فقط باید حال و احوال می‌دادم. اگر من هم گفته بودم که کوچک‌ترین حرفی در مورد مسائل پرونده یا کشور بزنم، تلفن را قطع می‌کردند. اگر می‌پرسیدم کشورم چه خبر است، مردم چکار می‌کنند، وضعیت اقتصاد چگونه است، اصلاً اجازه نداشتم. اینجور مسائل فقط سلام مادر، خوبی، خوب نیستی. بعد یک نوبت اجازه تلفن می‌دادند. یک دفعه سه ماه قطع می‌کردند. خیلی روح و روان شما را اذیت می‌کردند و آزار می‌دادند.

نوری: چون من واقعاً به این دوستان علاقه‌مند بودم. توی زندانی که بودم، متوجه می‌شدم. تلویزیون داشتند با زیرنویس یا با عکس. تقریباً متوجه می‌شدم یا از نماینده‌های سفارت که می‌آمدند، می‌پرسیدم. شهید حاج قاسم سلیمانی. متوجه شدن واقعاً اذیت شدم. واقعاً هم اذیت شدم. خیلی هم سخت بود که آدم اگرم یک اتفاقی می‌افتاد، یک همچین حادثه ناگواری با مردم باشد، بتواند در مراسم شرکت کند. ولی من در سلول انفرادی بودم. تک تنها باید عزاداری می‌کردم. گریه می‌کردم. خیلی سخت است. خیلی سخت است. خیلی سخت است. مخصوصاً موقعی که مردم را می‌بینی و نمی‌توانی در مراسم شرکت کنی. خیلی سخت است. شهادت سید مظلوم حاج آقای رئیسی را از طریق تلویزیون سوئد زیرنویس دیدم و آقای امیرعبداللهیان را. اذیت شدم. واقعاً یکی از بدترین روز‌های زندان من و سخت‌ترین روز‌های زندان من زمانی بود که این دو بزرگوار بعد از خدا تنها کسانی بودند که پیگیر پرونده من بودند.

نوری: خیلی زیاد! اصلاً آزادی من بعد از پروردگار به خاطر این دو بزرگوار بود. حاج آقای رئیسی رحمت الله علیه، این سید مظلوم و این شهید بزرگوار، این بسیجی مخلص.

نوری: نه به طور خاص، شهید امیرعبداللهیان را فقط توی تلویزیون دیده بودم. ولی آقای رئیسی زمانی که به عنوان نگهبان در زندان کار می‌کردم، با ایشان برخورد داشت. ایشان می‌دانست که من بالاخره آدم خوبی هستم. حمایت خوبی از من کرده بود. پسر من را می‌پذیرفت، قبولش می‌کرد. با او صحبت می‌کرد. همدردی می‌کرد با او. آقای امیر عبداللهیان که مرد میدان بود و شبانه‌روزی و عملیاتی با پسر من در تماس بود. حتی پسر من تعریف می‌کرد که اگر بابا چند مدتی با او تماس نمی‌گرفت یا به او مراجعه نمی‌کرد، خود شهید به او زنگ می‌زد. مجید، چرا خبر از پدرت نمی‌دهی؟ پدرت چطور است؟ بلند شو بیا اینجا، ببینم از پدرت به من گزارشی بده. من این آزادی را بعد از پروردگار و این دو بزرگوار مخصوصاً شهید امیرعبداللهیان دارم. خیلی توی کارش جدی بود.

نوری: در یکی از ملاقات‌ها متوجه شدم  ایشان اصلاً من را دعوت کرده بود که اینجا که من محکوم می‌شوم و به زندان می‌افتم، به خاطر عمل زشتی که با این دختر انجام داد، آن دو روزی هم که دادگاه بهش داده بود، آن دو روز را هم از او گرفتند. چون دارد ضبط می‌شود، من آن حرکت زشت ایشان را نمی‌توانم بگویم. اینجا اصلاً بچه را از او گرفتند. به وضعیت خیلی اسف‌باری افتاده و دارد زندگی می‌کند و تقاص این کارش را داده و خواهد داد.

نوری: این‌ها خیلی اصرار داشتند که از طریق دادگاه بگویند که ما بخشی از ارتش عراق نبودیم. ما مستقل بودیم. خودمان بودیم. تجهیزات خودمان داشتیم. جا از خودمان داشتیم. آخه شما پولتان از کجا بود؟ مکانتان کجا بود؟ اسلحه از کجا آوردید؟ خب همین، این است که مردم ایران می‌دانند که این‌ها جزئی از ارتش عراق بودند و به صدام می‌گفتند عمو صدام. این که دیگر خنده‌دار است؛ و خیلی تلاش داشتند علاوه بر اینکه در این دادگاه من را محکوم کنند و نظام جمهوری اسلامی را اذیت کنند و با مشکل مواجه کنند، بیشتر هدفشان این بود، چون در جهان مطرح است که این سازمان جهنمی جزئی از ارتش عراق بوده و به مردم کشور خودشان حمله کرده. با کمک صدام و نیرو‌های نظامی صدام. می‌خواستند این را توی دادگاه جا بیندازد که نه، ما مستقل بودیم. ما اینجا را اجاره کرده بودیم. اسلحه مال خودمان بوده. هرچی خریدیم، با پول خودمان بوده. یک سری مدارک جعلی هم توی دادگاه آوردند که دادستان با آن‌ها مقابله کرد. مدارکی که شما دارید جعلی است، ساختگی است. یک قسمتش را اول و آخرش را حذف کرده بودند. توی آنجا هم محکومشان کرد. خیلی مورد تمسخر قرار گرفتند و این شکست بزرگی را متحمل شدند و خیلی هم عصبانی شدند؛ که در حکم دادگاه هم آمده که جزئی از ارتش عراق بودند؛ که این چیز جدیدی نیست. همه می‌دانستند. بعد یک مهر تاییدی هم این دادگاه بر این موضوع زد.

نوری: متأسفانه در جامعه ما و در عوام حتی دوستان این‌طور جا افتاده که من تبادل شدم. چیزی به نام تبادل نبوده. من را پس از بررسی متوجه شدند که بی‌گناهم، من را مورد عفو قرار دادند. من را بخشیدند. این‌که مردم اینطور فکر می‌کنند به خاطر مطالبی است که در جراید و رسانه‌ها مطرح شد. خود به خود مردم فکر می‌کنند تبادل شده‌ام. نه. از لحاظ آن‌ها من جنایتکار جنگی محکوم شده‌ام. به عنوان قاتل محکوم شده‌ام. تو نمی‌توانی یک قاتل را با یک زندانی معمولی تعویض کنی. خانواده طرف باید بیاید رضایت بدهد. بعد اصلاً معاضدت قضایی بین کشور ایران و سوئد برقرار نیست. سیستم‌های قضایی‌مان هیچ ارتباطی با هم ندارند. قانونی ندارند برای چنین کاری. چون آن کشور این قانون را نداشت و این معاضدت قضایی را نداشت و پارلمانش و دولتش در این زمینه هیچ قانونی، هیچ برگه‌ای، چیزی نداشتند برای موضوع. دولت آنجا من را بخشیدند. عفو کردند. من را در اصل دزدیدند و فراری دادند و با جت شخصی به کشور عمان تحویلم دادند. ایران هم گفت خب . حالا که متوجه شدید که شهروند من بی گناه است و آزادش کردید، من هم دو تا زندانی را خودم تحویل شما می‌دهم. یکی آقای فریدروز که جاسوس بوده. یکی هم آقای سعید عزیزی. من را عفو کردند. من را بخشیدند. یعنی در اصل گفتند که این آقا بی‌گناه است. بی‌گناهی من را با آزادی من رسماً خودشان پذیرفتند. همون حرفی که من می‌زدم. از شما هم خواهش می‌کنم این را بگویید که حمید نوری تبادل نشده. بی‌گناهی ثابت شد. دولت سوئد بخشید و عفو کرد. به اثبات رسید و آزاد شد. دولت ایران هم به خاطر مسائل سیاسی حسن نیتش را نشان بدهد، دو تا زندانی گفت ما هم دو تا زندانی به شما می‌دهیم.

نوری: از روز اول امیدوار بودم. ولی انتظار به این شکل، به این زیبایی، به این قشنگی، با این عظمت، با این اقتدار و با این شکوه و جلوه نه. نداشتم. به بهترین شکل، بهترین موقع و زیباترین شکل اتفاق افتاد. این شکلو انتظار نداشتم، ولی امیدوار بودم و مطمئن بودم. چون بی‌گناه هستم. الان هم می‌گویم. در تمامی نامه‌هایم نوشتم. در دادگاه هم گفتم. در پلیس هم گفتم. شما نمی‌توانید من را نگه دارید. من بی‌گناهم. حتی توی آخرین جلسه، ۸ نوامبر ۲۰۲۳، صحبت کردم. گفتم که آقا، من را نگه داشتید دیگر قبوله. بعد از ۴ سال من را رها کنید. صدام هم هست. حالا چند ماه طول کشید. ولی به این شکل نه. یک معجزه الهی بود. بعد‌ها ایرانیان متوجه می‌شوند. دشمنان متوجه شدند، ولی هنوز مردم ما نمی‌دانند که چه اتفاق بزرگی در کشور صورت گرفته. چون مسائل انتخابات هست، به حاشیه رفته. ولی آیندگان متوجه خواهند شد.

نوری: بله، یک آقایی آمد به نام نیما سروستانی. من در زندان بودم. ایشان مستندساز است. خودشم می‌گوید اعدام شده. بعد آمدند زندان. اغتشاشات بود. من هم حقیقتش حالم خوب نبود. تلویزیون آنجا یکسره مواردی را نشان می‌داد. من خیلی اذیت می‌شدم. خیلی. چون هیچ اطلاعاتی هم از کشور نداشتم. آمد ملاقات گرفت. به خانواده من ملاقات نمی‌دادند، ولی به این آقا ملاقات دادند. من هرکی می‌گفت تشریف بیاورد، می‌آمد. توی ملاقات خیلی حالت پیروزمندانه و قدرتمندانه گفت فلانی، می‌دانی کشور شلوغ شده؟ گفتم بله، می‌بینم تلویزیون. گفت بیا تو یک کاری کن. با ما همکاری کن. من و ایرج مصداقی اینجا ارتباط داریم. آشنا داریم. می‌توانیم مشکل تو را حل کنیم. یک خواسته‌هایی داشت. گذاشتم همه حرف‌هایش را بزند. صحبت کرد. بعد گفت مهاباد به تصرف مردم درآمده. این دو تا مورد یادم است؛ و عسلویه. کارکنان عسلویه شورش کردند و فلان اتفاق افتاد. همه این صحبت‌ها را کرد که تمومه. گذاشتم صحبت‌هایش تمام شد. گفتم ببین آقا، اول از همه من شیر پاک مادر خوردم. نون حلال پدر خوردم. من اهل خیانت و جاسوسی و وطن‌فروشی نیستم. یعنی در اصل همه این‌ها را داشتم به خودش منتقل می‌کردم که توی همین جاسوسی هم وطن‌فروشی هم خیانت کاری به ایران و ایران به طور غیرمستقیم داشتم به خودش می‌گفتم. بعد گفتم من هرچی گفتم در دادگاه و بازجویی، همش حقیقت و واقعیت. چرا؟ گفت نه، رژیم ایران رفتنیه. تمومه. انقلاب شده. فلان شده. گفتم آقای عزیز، تو الان داری می‌گویی. من از سال ۶۱ که توی زندان کار می‌کردم، آن موقع زندانی‌ها می‌گفتند ۲ ماه دیگه، ۶ ماه دیگه، یک سال دیگه. سال ۷۸ گفتند دو ماه دیگه، چهار ماه دیگه، یک هفته دیگه. سال ۸۸ دوباره، ۷۸، ۸۸، ۲ ماه دیگه. دوباره ۹۶ شلوغ شد. تمومه. گفتم آقا نیما، من خیلی از این چیز‌ها دیدم. اگر شرط می‌بندم که اگر هیچ اتفاقی نیفتاد برای جمهوری اسلامی، تو آدم بشو، درست بشو، مطالب درست و واقعی بنویس. هرچی من گفتم انجام بده. منم اگر نظام به مشکل خورد، هرچی تو بگویی انجام می‌دهم. گفت دست بده. با او دست دادم. گفتم تا کی رژیم سقوط می‌کند؟ گفت تا اواخر امسال. تو کی؟ آبان و آذر؟ فکر کنم سال ۱۴۰۱. آبان و آذر. گفت تا آخر امسال می‌بینیم. بعد خیلی من جدی به او گفتم. گفتم تو هنوز نظام ما را نشناختی، مردم ما را نشناختی، حکومت ما را نشناختی. شما این طرف یک چیز‌هایی می‌شنوید، ولی من توی این نظام زندگی کرده‌ام. تو هنوز بچه‌های رزمنده را نمی‌شناسی. ایرانی‌ها را نمی‌شناسی. گفت دید، من خیلی جدی می‌گویم. گفت اوکی، تا اواخر تابستان سال دیگه. شرط می‌بندم با تو. شرط بست. شرطشم باخت. بعد از آن دیگر به من مراجعه نکرد. ملاقات نیامد. توی جلسات آخر دادگاه دیدم از دور بهش گفتم نیما بیا ملاقات من. این اتفاقی بود که این آقا گفت؛ و افراد دیگری هم می‌آمدند سراغ من به طرق مختلف و خواسته‌های دیگری داشتند که تیر همشون به سنگ خورد.

نوری: ببینید، این موضوع که دوران سختی تحمل کردم وجه‌های مختلفی دارد. یکی اینکه من از لحاظ شخصی خودم، این اتفاق را تقدیر، یک مصلحت و یک امتحان الهی برای خودم می‌دانستم و شروع کردم به هم خودسازی، هم خداشناسی و به تمام کار‌هایی که کرده بودم فکر می‌کردم و استغفار می‌کردم و شبانه‌روز با خدای خودم راز و نیاز می‌کردم؛ و محیط زندان و سلول انفرادی محیط خاصی است که آدم واردش نشود، متوجه نمی‌شود. من با خدا خیلی دوست و رفیق شده بودم. خیلی خودمانی شده بودم. خیلی یعنی خیلی با او صحبت می‌کردم. به امام، روح امام وصل شدم. به ۵ تا شهید وصل شدم. از آن‌ها کمک می‌خواستم. به برادر خودم، دو شهید بزرگوار دیگر، آقای شهید مسعود محمودی که از هم‌دوران خودم بود، علی زند و شهید حججی. من شبانه‌روز با این‌ها وصل می‌شدم، گریه می‌کردم، راز و نیاز می‌کردم. می‌گفتم کمکم کنید و من سعی می‌کنم که ادامه‌دهنده راه شما مخصوصاً شهید حججی باشم. این یک بُعدش. من با این گروهک و با این ضدانقلابیون و با این تروریست‌ها ۱۰ سال توی زندان کار کرده بودم. این‌ها را می‌دانستم، می‌شناختم و می‌دانستم که خدا من را انتخاب کرده که امتحان بگیرد و می‌دانست که من از پس این‌ها برمی‌آیم. گفتم این یک فرصتی است برای من و خانواده من. این فرصت را باید به بهترین شکل ازش استفاده کنم. به خانواده‌ام هم گفتم جدی باشید، پای کار باشید. ما رفتیم توی تاریخ. بگذارید از ما در تاریخ به نیکی یاد بشود. پای کار باشید و از هیچ‌چیز هم نترسید. تمام خانواده من آمدند پشت کار. دخترم، پسرم، خانمم، دامادم و بچه‌ام؛ و این یک امتحان بود و خدا من را انتخاب کرده بود که هم من را پاک کند و هم حریف این‌ها من بشوم. من ۳۴ جلسه بازجویی شدم. ۱۳۱ جلسه دادگاه. ۸ روز از من سوال و جواب می‌کردند که ۸ روزش می‌شود ۳۲ نوبت. من حتی یک دونه اشتباه، یک دونه دروغ، یک ضد و نقیض، یک تلفظ اشتباه توی این تعداد جلسه نکردم که بیاید روی آنتن بگویند حمید نوری این اشتباه را کرده، این کلمه را اشتباه گفته، این ضد و نقیض گفته. هیچ مدرک و سندی نتوانستند از من بگیرند توی آنتن. هیچ حتی اشتباه من. این را برای خودم فرصت می‌دانستم که آنجا به عنوان یک رزمنده خط اول جبهه، نوک حمله باشم. پشتیبان من باشد و دوستانم و همکارانم و رژیمم. خودم خیلی از این کار خودم یعنی لذت می‌بردم و سختی‌ها را بر خودم می‌پذیرفتم، قبول می‌کردم، تحمل می‌کردم، به جان می‌خریدم. این یک بُعد دیگرش بود. بُعد‌های مختلفی داشت. توی دادگاه ادعا‌هایی که این‌ها داشتند، جواب‌های منطقی می‌دادم. این داستان و این جریان را به بهترین شکل توضیح دادم. از زیر هیچ سوالی طفره نرفتم، کنار نرفتم. همه را جواب دادم. دقیقم جواب دادم. بدون ایراد جواب دادم. ضد و نقیض این‌ها را همه را درآوردم؛ که در طول…، چون سال ۹۸ من دستگیر شدم، از سال ۶۱… ۳۱ سال این‌ها دروغ و جعل و افترا و تهمت و توهین به نظام و سیستم. همه را من مستدل جواب دادم. اگر شما خواستی همه را برای شما توضیح می‌دهم؛ و به نظر من در طول این ۳۱ سال، هیچکس نتوانسته بود به این موارد دروغ و ضد و نقیض این‌ها جواب بدهد. مثلاً در رابطه با کتاب آقای منتظری. من مطالبی گفتم که هیچکس تا حالا به این‌ها توجه نکرده.

نوری: هیچ موقع مخالف نظام نبودم. منتقد نظام نبودم. من دو جناح، دو گروه، دو طرز تفکر که توی جامعه بوده. من جزو گروه اصلاح‌طلب‌ها بودم. من در زمان آقای موسوی، با آقای موسوی، ستاد ایشان بودم و به ایشان رأی دادم. ولی توی هیچ تجمعی شرکت نکردم و با کار‌هایی که ایشان بعد از آن جریان کرد موافق نبودم و انتقاد داشتم. ولی تفکرم به جناح اصلاح‌طلب‌ها و خط امامیان نزدیک بود. دوران آقای روحانی و حاج آقای رئیسی که دوست خودم بود، همکار خودم بود. باز من توی ستاد آقای روحانی بودم و برای ایشان تبلیغات می‌کردم و در همایش‌هایی که ایشان داشتند شرکت می‌کردم. من منتقد بعضی از کار‌ها و سیاست‌ها بودم. امام و رهبری را قبول داشتم. عشق می‌ورزیدم، ولی توی همین جناح‌هایی که توی کشور هست، من بیشتر منتسب به آن جناح بودم. ولی در هیچ تشکیلات، سازمان، گروه یا رسته‌ای نبودم. عضو هم نبودم. فقط به عنوان یک شخصیت حقیقی، خودم منفرداً طرز تفکرم به آن سمت تمایلش بیشتر بود. توی زندان، ولی خیلی فکر کردم. به جزئیات فکر کردم. با کار‌هایی هم که این آقایان کردند، آقای موسوی، کروبی، خاتمی، این جنایت کردند، واقعاً نپذیرفتم؛ و واقعاً هم ناراحت شدم و نپسندیدم. الان دیگر به هیچ جناحی فکر نمی‌کنم. به کل نظام و مردم کشورم فکر می‌کنم و عاشق کشورم، نظامم و رهبرم هستم؛ و دیگر جناحی فکر نخواهم کرد. 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=47337

نوشته های مشابه

17نوامبر
اعضای جداشده از فرقه رجوی سند جنایت‌های داخلی این فرقه هستند
سیدمحمدجواد هاشمی‌نژاد، دبیرکل بنیاد هابیلیان

اعضای جداشده از فرقه رجوی سند جنایت‌های داخلی این فرقه هستند

22اکتبر
من یک تابلوی سپید بودم که سازمان روی من نقاشی کرد
بازخوانی اظهارات مرجان ملک (معصومه صیدآبادی) عضو سابق فرقه رجوی تروریستی رجوی

من یک تابلوی سپید بودم که سازمان روی من نقاشی کرد

02اکتبر
سازمان مجاهدین نمی‌گذاشت به یک پارک برویم
عضو نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی

سازمان مجاهدین نمی‌گذاشت به یک پارک برویم