«بتول ملکی» یکی از زنان جداشده از سازمان مجاهدین خلق با بیان خاطرهای جالب از ازدواجهای دسته جمعی درون سازمانی نوشته است: «بعدها رسم شد که ازدواج دسته جمعی راه میانداختند؛ یعنی چندین زوج را با هم یکجا با خواندن یک خطبه عقد، مسئله را حل و فصل میکردند که معمولاً بین خودمان میگفتیم ازدواج گلهای!
در یکی از این ازدواجهای گلهای من حضور داشتم. قرار بود ۱۱ زوج ازدواج کنند. وجه تمایز دامادها این بود که لباس زیتونی بپوشند و برادرهای دیگر لباس نظامی خاکی رنگ به تن کنند.
وجه تمایز عروسها هم این بود که روسری زرشکی بپوشند ولی بقیه خواهرها روسری زیتونی بپوشند تا قاطی!! نشوند.
وقتی وارد سالن شدیم دامادها همراه با برادرها (آقایان) یک طرف، و عروسها همراه با خواهرها (خانمها) یک طرف دیگر نشستند. مسئول تشکیلاتی این عروسیهای گلهای؛ یعنی “محبوبه جمشیدی”، عضو هیئت اجرایی سازمان از عروسها و دامادها سرشماری کرد، دید یک عروس کم است؛ یعنی برای ۱۱ عروس ۱۲ داماد هست!!
محبوبه جمشیدی یکی یکی عروسها را بلند کرد و اسم شوهرهایشان را پرسید و هر عروسی موظف بود که با انگشت داماد مورد نظر را نشان بدهد. بعضی از عروسها دنبال طرف خودشان میگشتند؛ اما نمیشناختند که کدام یکیشان است! و باعث خنده حضار میشدند.
بعضیها نیز اسم طرف مقابلشان؛ یعنی اسم شوهر آیندهشان را فراموش کرده بودند؛ چون بیچارهها فقط چند وقت کوتاه همدیگر را دیده بودند و شناختی کافی به لحاظ ظاهر از همدیگر نداشتند.
خلاصه برای حل این معضل، محبوبه جمشیدی مسئول این سناریو، فکر بکری کرد و راه حل جدیدی کشف نمود و گفت: هر عروس بیاید کنار داماد بنشیند. وقتی به این ترتیب عمل شد، دید یک داماد اضافی است!
محبوبه جمشیدی گفت: برادر اسم همسرت چیست؟ او گفت همسرم فلانی است.
گفت چرا در اینجا حضور ندارد؟ جواب داد: چرا باید اینجا باشد؟
گفت مگر عروسی شما نیست؟ گفت خواهر محبوبه من یک بچه دارم!!
با گفتن این جمله کلیه افراد حاضر در سالن با صدای بلند خندیدند. محبوبه جمشیدی گفت: پس چرا لباس زیتونی پوشیدی؟ گفت مگر اشکالی دارد؟
وقتی که جریان را فهمید گفت: من در بغداد بودم و نحوه پوشیدن لباس ابلاغ نشده بود؛ بنابراین او را از محل دامادها اخراج کردند و به آخر سالن رفت.
اگرچه به ظاهر این نوع ازدواجها بسیار خندهدار و مورد تمسخر بود؛ ولی در باطن بسیار غم انگیز بود؛ زیرا برخورد ابزاری و خشک و بیمعنی با انسانها را نشان میداد.»
برگرفته از کتاب پیکر زخمی، ص ۲۷، ۲۸
انتهای پیام