یکی از روشهایی که رجویها با آن نیروها را کنترل می کردند برنامه ریزی به صورت ۲۴ ساعته برای اعضا بود. چرا که میدانستند دو عامل میتواند اعضا را به افراد مسئله دار تبدیل نموده و آنها را به فکر جدایی و فرار بیاندازد. یکی از این عوامل مسئله عاطفی و عامل دوم تفکر، اندیشیدن و کسب آگاهی بود.
به گزارش فراق، ایرج صالحی، در یک مقاله توصیفی و مقایسهای نوشته است: چند وقت پیش مطلبی با عنوان «۱۲ عادت رایج که در دراز مدت مغزتان را نابود میکند» را در یکی از روزنامه ها می خواندم. در ابتدای این مطلب آمده بود: «موضوع سلامت روان همچنان در کانون توجه قرار دارد. همه ما باید در همه زمانهای سال مراقب خودمان باشیم، در حالی که ماههای زمستان میتواند شرایط را برای کسانی که با شبهای طولانی و دورههای کوتاهتر نور روز دست و پنجه نرم میکنند، پیچیدهتر کند.»
در ادامه به نقل از wealthofgeeks آمده بود، «در حالی که صحبت در مورد اینکه برای سلامت مغز از چه چیزهایی باید اجتناب کرد، بسیار است، در این مطلب نگاهی میاندازیم به آنچه کارشناسان در مورد عادتهایی که به مغز ما آسیب میرسانند میگویند.»
سپس این عادت ها همراه با توضیحات آن ذکر شده بودند. حین خواندن بیشتر این عادت ها به یادم می آمد که آنها نه تنها در فرقه مجاهدین خلق جاری هستند بلکه برخی از آنها برای اعضا اجباری می باشند و در نتیجه به سلامت روان اعضا آسیب جدی وارد می گردد. ضمن این که در فرقه رجوی بیماری جسمی اعضا اهمیتی ندارد و مشکلات روانی نیز از اساس انکار می شود و همه مشکلات رجوع داده می شود به بحث انقلاب طلاق. به این معنا که اگر فرد مشکلی داشته باشد می گویند که علت آن در این است که در انقلاب طلاق مشکل دارد و اگر از نظر ایدئولوژیک و تشکیلاتی با او برخورد شود مشکلش حل خواهد شد.
به همین دلیل هیچ عضوی نمی تواند چیزی تحت عنوان مشکلات عصبی و روانی مطرح کند. حتی در بین چند پزشک عراقی محدودی که به قرارگاه اشرف می آمدند پزشکی که تخصصش اعصاب و روان باشد وجود نداشت.
رجوی درباره بیماری های جسمی نیز گفته بود «برادر یا خواهر مجاهد بیمار فلان ابن فلان نداریم» و آن را به عنوان یک اصل در کتابچه تشکیلاتی فرقه آورده بود. حاصل این رفتارها این شد که بسیاری از اعضای فرقه بدلیل عدم به رسمیت شناختن بیماری شان یا عدم رسیدگی های مناسب، بیماری های مزمن و خطرناک داشته باشند. آمار مرگ و میر در فرقه رجوی بسیار بالاست که نسبت به جمعیت فرقه اگر در جهان بی نظیر نباشد کم نظیر است.
برخی از این عادت ها را به همراه توضیحات مختصری از آن که در مقاله فوق آمده بود را می آورم و سپس آنچه در مناسبات فرقه مجاهدین در مورد این عادت ها وجود دارد را توضیح می دهم.
۱) نشستن: نشستن طولانیمدت بر مغز تأثیر میگذارد. یک فرد بالغ به طور متوسط حدود شش ساعت و نیم در روز مینشیند. طبق گفته هاروارد هلث، این امر بخشی از مغز مرتبط با حافظه را مختل میکند و توصیه میشود بعد از ۱۵ تا ۳۰ دقیقه نشستن در خارج از خانه یا محل کار از جای خود بلند شوید.
*اما در فرقه مجاهدین بخش زیادی از وقت و عمر هر فرد در نشست های گوناگون و بعضاً بسیار طولانی تلف می شود و مجبور به نشستن در آن جلسات هستند. بخش زیادی از عمر اعضای فرقه رجوی به شرکت در نشست های رجوی و مریم قجر و نشست های مسئولین فرقه می گذرد. در این نشست ها کسی نمی توانست از جایش بلند شود چرا که به فردی که بلند می شد این مارک را می زدند که به رهبری یعنی رجوی و مریم قجر یا خواهران مسئول بی احترامی می کند و با هژمونی زنان مشکل دارد. بر این اساس با کسانی که به هر دلیل در این نشست ها بلند می شدند برخورد می شد. حتی افرادی مانند مهدی ابریشمچی که در بین اعضای ناراضی به ملیجک دستگاه رجوی معروف بود، به محض اینکه افراد از سالن نشست خارج می شدند به سراغ آنها رفته و آنها را تحت فشار می گذاشتند تا به نشست برگردند در غیر این صورت برخورد تشکیلاتی در انتظار اعضایی بود که این کار را نمی کردند.
همچنین نشستن در سالن برای دیدن چندباره نوار نشست های رجوی و مریم قجر یا دیگر مسئولین فرقه مجاهدین یکی دیگر از روش های متداول در این فر قه است. شرکت در نشست های گوناگون همچون نشست های بند ف، نشست عملیات جاری، نشست غسل هفتگی و … نیز اجباری بود.
به اینها شرکت در نشست های اجرایی که برای انجام کارهای بیهوده و وقت پرکن برگزار می شد را باید اضافه کرد.
کار دیگری که منجر به نشستن های طولانی مدت می شد پاک کردن برنج و سبزی جات به صورت دستجمعی بود. رجوی ها که می خواستند با کار کردند وقت افراد را پر کرده و مانع از فکر کردن و امکان فرار آنها بشوند، در هنگام تاریکی شب که امکان انجام کار در محیط بیرون نبود، کارهایی همچون برنج پاک کنی را در دستور کار قرار می دادند و به این ترتیب افراد یک تا یک و نیم ساعت می بایست به این کار مشغول بوده و ر سالن بمانند تا هم امکان فرار در شب را نداشته باشند و هم وقتی برای فکر کردن.
۲) کمخوابی: درباره این موضوع مقاله توضیح می دهد «هر کسی که الگوهای مضر را مطالعه کرده باشد احتمالاً میداند که کمبود خواب میتواند به سلامت روان آسیب برساند. طبق تنیجه یک پژوهش، حدود یک سوم از ما هفت تا هشت ساعتِ توصیه شده در شب را نمیخوابیم که می تواند به عملکردهای شناختی از جمله حافظه، حل مسئله و استدلال آسیب برساند. یک ساعت زودتر به رختخواب رفتن به شما کمک می کند تا زمان بیشتری برای خواب داشته باشید.»
* در فرقه مجاهدین کم خوابی برای اعضا یک مسئله همیشگی بود چرا که اولاً در طول روز با کار های مختلف و نشست های گوناگون وقت نفرات پر می شد و امکان استراحت کردن وجود نداشت و فقط بعد از زمان خاموشی افراد مجاز به استراحت بودند. این زمان معمولاً بین ساعت ۱۱ شب تا ۵ صبح بود. اما در بیشتر ایام میزان خواب سه ساعت بود. چرا که بدلیل حجم بالای نگهبانی های الکی که سران فرقه تولید می کردند تقریبا به هر نفر ۴ پست نگهبانی ۲ ساعته در هفته می رسید. نگهبان را ۲۰ دقیقه قبل از پست بیدار می کردند و معمولاً یک ربع بعد از اتمام پست به آسایشگاه بر می گشتیم و به این ترتیب تقریباً سه ساعت از زمان خواب مان از دست می رفت. علاوه بر این رجوی ها برای آن که در گل ماندن به اصطلاح ارتش آزادیبخش شان که بعد از آتش بس به جسد تبدیل شد و بعد از حمله عراق به کویت و حمله آمریکا به عراق میخ های زیادی بر توباتش کوبیده شد را بپوشانند، خیلی از اوقات به بهانه های مختلف اعلام آماده باش می کردند و وضعیت خواب از آن چه که بود نیز بدتر می شد.
با توجه به محدودیت هایی که در قرارگاه اشرف وجود داشت هر ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر در مقر هایی که حداکثر ۵۰۰ متر در ۵۰۰ متر بود مستقر بودند که اطراف آنها با خاکریز یا با سیم خاردار محدود می شد. شب ها در هر مقر حداقل ۴ تیم دو نفره در هر لحظه مشغول نگهبانی بودند. یک تیم دو نفره مسئول درب ورودی یا دژبانی بود. دو تیم دو نفره در محوطه گشت می زدند و کارشان کنترل محوطه مقر برای جلوگیری از تردد نفرات در داخل محوطه در ساعات بعد از خاموشی تا زمان بیدار باش بود. دو نفر به عنوان هوشیار آسایشگاه ها بودند که نفرات آسایشگاه ها را به هنگام خواب کنترل می کردند. یک نفر افسر کشیک بود و یک نفر هم معاون افسر کشیک بود. یعنی حداقل ۱۰ نفر در هر لحظه در هر مقر نگهبان بودند.
تمامی مقرها شرایطی مشابه همین را داشتند و از آنجایی که علت این نگهبانی ها جلوگیری از فرار اعضا بود، فرقی نمی کرد که مقر در کنار ضلع قرارگاه که احتمال مورد حمله قرار گرفتن بیشتر بود قرار داشته باشد یا این که در وسط قرارگاه و در بین یگان های خودی قرار گرفته باشد. در هر حال حداقل این تعداد می بایست نگهبانی می دادند تا مانع از فرار بشوند.
علاوه بر سیستم کنترل در داخل هر مقر همیشه چهار یگان در چهار ظلع قرارگاه جهنمی اشرف مستقر بودند. در مقرهایی که نفرات شان برای حفاظت اضلاع می رفتند، به نفرات باقیمانده نگهبانی بیشتری می رسید.
در هر ضلع دو برج نگهبانی قرار داشت که دو تیم دو نفره در آنها مستقر می شدند (در هر گوشه قرارگاه اشرف یک برج و در وسط هر ضلع نیز یک برج ساخته بودند و جمعاً ۸ برج وجود داشت که به هر یگان دو برج اختصاص می یافت). در هر ضلع دو تیم دو نفره با ماشین در کنار سیاج آن ضلع گشت می زدند. یک نفر در مقری که یگان حفاظت هر ضلع در آن مستقر می شد نگهبانی می داد و کوبل افسر کشیک بود تا نگهبانی آنها نیز دو نفره باشد. یعنی ۱۰ نفر در لحظه در هر ضلع نگهبان بودند و برای چهار ضلع قرارگاه چهل نفر در هر لحظه نگهبانی می دادند.
این همه نگهبانی برای رجوی ها چند فایده داشت. اولاً در هنگام شب و هنگام خواب که احتمال فرار بیشتر بود، بخش زیادی از اعضای فرقه در حال نگهبانی دادن بودند. به این ترتیب از یک سو افرادی که نگهبان بودند تحت کنترل قرار می گرفتند (چون نگهبانی حداقل دو نفره بود) و از سوی دیگر توسط نگهبانان، مقرها و خیابان ها کنترل می شد. دوماً اعضایی که پست داشتند، به علت کار زیاد در روز و نگهبانی در شب آن چنان خسته می شدند که با رفتن به آسایشگاه مثل جنازه می افتادند و احتمال فرار آنان کم می شد و در عین حال خستگی مانع از فکر کردن آنها نیز می گردید.
۳- استرس مزمن: در مقاله نوشته شده بود «گزارش هاروارد نشان میدهد که استرس مزمن میتواند سلولهای مغز را از بین ببرد و بر حافظه و یادگیری تأثیر بگذارد. این یک هشدار نگرانکننده است، اما بسیاری از ما زندگی پر استرسی داریم، پس چگونه از آن اجتناب کنیم؟ برای حل این مشکل در روز چند دقیقهای را به مدیتیشن و تمرکز روی تنفس اختصاص دهید.»
* در فرقه مجاهدین خلق استرس بخش جدایی ناپذیر از زندگی اعضاست و کمتر ساعتی است که در آن استرس نداشته باشند.
یکی از عوامل استرس زا نگرانی اعضا درباره نشست های گوناگونی است که برگزار می شود و طی آن فردی که سوژه می شود را مورد توهین و آزار روانی قرار می دهند و تحقیرش می کنند. نگرانی از این نشست ها و تحقیرهای ناشی از آن برای همه اعضا استرس زا بوده و هست.
رجوی انقلاب طلاق را وسیله ای برای پوشاندن شکست های استراتژیک کرده بود و نه تنها حاضر نبود از آن کوتاه بیاید بلکه با تمام توان آن را به ابزار کنترل افراد و تشکیلات تبدیل کرد. به همین دلیل به طور مستمر نشست می گذاشتند و افراد را وادار به گزارش نویسی می کردند. هر کس گزارش نمی نوشت یا کم می نوشت و هر فردی که در نشست ها فعال نبود و صحبت نمی کرد و یا آن که می گفت بدون گزارش نویسی و صحبت در نشست می تواند کارش را به خوبی انجام بدهد به عنوان ضد انقلاب و مسئله دار شناخته می شد و تحت برخورد و فشار قرار می گرفت.
در چنین وضعیتی نشست ها شکل وحشیانه تری به خود می گرفت. رجوی از سال ۷۴ اعلام کرده بود از این پس جمع است که به وضعیت افراد مسئله دار رسیدگی می کند و به این ترتیب دست مسئولین را در آزار و اذیت افراد مسئله دار بیشتر از قبل باز نمود. از آن پس همه می بایست روزانه در نشست شرکت می کردیم. نام این نشست ها را «عملیات جاری» گذاشته بود. در این نشست هر نفر می بایست در هفته حداقل یک بار سوژه شود. نیروها مکلف بودند که هر روز به تعدادی که مشخص می شد از خودشان انتقاد بنویسند. این آمار هیچ قانون و حساب و کتابی نداشت و تعداد آن در هر مقر بسته به این که زن مسئول آنجا چه نظری داشته باشد تعیین می شد. گاهی می بایست در یک روز تا ۵۰ فاکت انتقادی درباره خودمان می نوشتیم. چون چنین چیزی واقعی نبود و کسی ۵۰ انتقاد نمی توانست داشته باشد، برای آن که زیر تیغ کم نوشتن انتقاد نرویم، یا برای خودمان فاکت تولید می کردیم و یا آن که یک انتقاد را به صورت چندین فاکت می نوشتیم تا آمار فاکت ها به حد مشخص شده برسد. نمونه هایی از فاکت ها چنین بودند:
«وقتی گفته شد برای کار بروم تمایل نداشتم و تنبلی ام می شد» ، «وقتی فرمانده ام گفت این کار را باید حتماً انجام بدهیم با خودم غُر می زدم و حرفش را قبول نداشتم»، «وقتی مسئولیت کار را به فلانی سپردند، احساس حسادت داشتم. »
بعد در ادامه همین فاکت ها را به شکلی دیگری می نوشتیم. «بخاطر تنبلی، خوب وارد کارها نشدم»، «از این که گفته شد باید فلان کار را انجام دهیم غُر زدم». «از این که مسئولیت کار به من سپرده نشد ناراحت شدم» و به این ترتیب تعداد فاکت ها افزوده می شد و فرهنگ ریا کاری و دروغگویی در مناسبات فرقه مجاهدین پیچیده تر می شد.
اگر کسی به هر دلیلی فاکت نمی نوشت، (مثلاً مشغول کار بود و فرصت نکرده بود) یا تعداد فاکت هایی که نوشته بود از تعداد مشخص شده کمتر بود، آن فرد همان شب حتی اگر نوبتش نبود سوژه می شد و کلیه افراد علاوه بر زن مسئول نشست باید به او انتقاد می کردند. یک بار یکی از افراد به جای ۳۰ فاکت، ۲۵ فاکت نوشته بود، زنی که فرمانده او بود برای آن که این کار برای بقیه رویه نشود، در وسط سالن غذاخوری با صدای بلند با او برخورد کرد و به او می گفت: «تو تن لش هستی، تو تنبل هستی و مشکل داری« او با صدای بلند اینها را در زمانی می گفت که افراد زیادی در سالن نشسته بودند تا به این ترتیب آن فرد را جلوی افراد دیگر و به خصوص نفراتی که از نظر رده از او پایین تر بودند تحقیر کند.
با این کارها شخصیت همه را خُرد می کردند. به مرور علاوه بر توهین برخوردهای فیزیکی هم در نشست اتفاق می افتاد.
زنی که مسئول نشست بود حق داشت هر حرفی را به سوژه بزند، اما به محض این که سوژه قصد توضیح یا دفاع از خود را داشت و مثلاً می گفت، چرا توهین می کنید؟ یا می گفت انتقاد را نمی پذیرد دیگر کارش زار بود، چون تعدادی از چاپلوسان شروع می کردند به داد و بیداد که «چرا جواب خواهر مسئول را می دهی؟»، «به چه حقی به انتقاد جواب می دهی؟» و سوژه را سرکوب می کردند. گاهی به دلیل اهانت زیادی که به سوژه می شد، او تحمل نمی کرد و در مقابل شان می ایستاد که کار به فریاد زدن و حتی یقه گیری و دعوا می کشید.
در هر نشست زن مسئول و افراد چاپلوس معمولاً به بقیه افراد گیر می دادند که چرا در مقابل سوژه موضع نگرفتید یا به اندازه کافی فعال نبودید و به او تهاجم نکردید، پس خودتان هم مشکل دارید. به این ترتیب هر فردی را که می خواستند با این ترفند سوژه می کردند و هدفشان این بود که افراد مسئله دار را با این شیوه سرجایشان بنشانند.
معمولاً در هر شب سه یا چهار نفر سوژه می شدند. بعضی اوقات مسئول نشست فاکت های نوشته شده را نمی پذیرفت که این خود مصیبتی بزرگ بود و آن فرد علاوه بر آن که آن شب سوژه می شد و کلی حرف می شنید، یکبار دیگر نیز می بایست با آوردن فاکت ها به شکلی که از او خواسته شده و خواندن آن در جمع سوژه بشود. چنانچه فردی در نشست عملیات جاری علیه سوژه ها موضع نمی گرفت یا آن که از نظر مسئول نشست، انتقادات جدی علیه سوژه مطرح نمی کرد، بلافاصله خودش سوژه می شد. این موضوع باعث می شد که افراد علیه سوژه موضع می گرفتند و برخی نیز برای آن که خودشان زیر تیغ نروند انتقادات بی اساس و غیر واقعی از سوژه را مطرح می کردند. در برخی مواقع برخوردها حالت انتقام گیری داشت و افراد در قبال انتقادی که کس دیگری به او کرده بود، هنگام سوژه شدن آن فرد، بلند می شدند و از او انتقاد دروغین می کردند.
شرکت در نشست های عملیات جاری اجباری بود، این نشست ها هر روز به مدت ۴۵ دقیقه برگزار می شد اما اگر سوژه ای مقاومت می کرد ممکن بود تا ۲ ساعت هم طول بکشد. کسی که سوژه می شد، آماج حملات کلامی قرار می گرفت و هر کس حرفی علیه او می زد. یکی از جداشدگان درباره احساسش در هنگام سوژه شدن می گفت : «احساس می کردم دنیا برای من آوار شده است. حس تنهایی می کردم. انگار در ته چاه عمیقی قرار دارم و هر چه داد و فریاد میزنم کسی به نجاتم نمی آید.»
برخی اوقات کسی که سوال یا انتقادی داشت را در این نشست سوژه می کردند و به راحتی آب خوردن به او تهمت می زدند تا مجبور شود دست از انتقاداتش بردارد. در این گونه موارد مسئول نشست به یکباره از فردی که انتقاد یا تناقضش را برای مسئولش بیان کرده بود می خواست تا فاکت هایش را بخواند. بعد از این که آن فرد فاکت هایش را می خواند، مسئول نشست تناقض او را در جمع بیان می کرد تا جمع را علیه او تحریک کند، آنگاه به او می گفت «ذهنت را گل بگیر»، «تو عرضه ی حضور در میان مجاهدین را نداری»، «شعبه سپاه پاسداران هستی«. مسئول نشست با چنین جملاتی به بقیه خط می داد که بر سر سوژه بریزند. بعد نوبت چاپلوس ها بود و آنها به سوژه یورش برده و او را زیر دشنام و فحش می گرفتند. اگر سوژه اصرار می کرد که فقط تناقضش را گفته و به غلط کردن نمی افتاد، این رفتار و برخورد برای چند روز ادامه می یافت و با تحریک مسئول نشست، افراد بیشتر از قبل سوژه را تحت فشار می گذاشتند. این یکی از شیوه های روانی و کثیفی بود که مسئولین فرقه برای تحت فشار قرار دادن نفرات بکار می بردند. آن فرد در نهایت تسلیم شده و شروع به انتقادهای کشکی از خودش می کرد و می پذیردفت که تناقضات او ناشی از عدم یگانگی با رهبری بوده است. به این ترتیب شخصیت آن فرد را کاملاً له می کردند تا دیگران هم حساب کار دست شان بیاید و دنبال مطرح کردن انتقاد یا تناقض نباشند.
شرکت در نشست ها اجباری بود، حتی افرادی که می گفتند بیمار هستیم نیز مجبور بودند که در نشست عملیات جاری شرکت کنند. تنها در صورتی که فرد آن قدر بیمار بود که در بیمارستان بستری می شد، از شرکت در نشست عملیات جاری معاف بود. در این شرایط هم اگر بستری شدنش بیش از ۲ روز طول می کشید، همان جا که بستری بود برایش نشست می گذاشتند و اگر هم بستری شدنش کمتر از ۲ روز بود، بعد از مرخص شدن در اولین شب او را سوژه می کردند.
علاوه بر نشست روزانه یک نشست هفتگی با عنوان «غسل هفتگی« هم برگزار می شد که در آن اعضا مجبور بودند در جمع تناقضات جنسی خود را بیان کنند تا به شدت تحقیر بشوند.
همچنین به صورت دوره ای نشست های سرکوبگرانه ای همچون نشست «بند ف» ، «نشست حوض» و نشست های مختلف دیگر برگزار می شد. در نتیجه اعضا همیشه در وحشت از این نشست ها و سوژه شدن در آنها و تحقیر شدن مستمراً در استرس بودند و فشار روانی سنگینی بر روی هر فرد وجود داشت.
البته در مقاله ای که ذکر کردم گفته شده بود راه حل اجتناب از استرس این است که در روز چند دقیقهای را به مدیتیشن و تمرکز روی تنفس اختصاص دهید.
اما در فرقه مجاهدین خلق اولاً کسی فرصتی ندارد و آنقدر وقت اعضا را پر می کنند که فرصتی برای هیچ کاری نیست و آنقدر وقت او را پر می کنند تا فرصتی برای فکر کردن نداشته باشد. دوماً اگر کسی خارج از کار مشخص شده عملی انجام می داد به عنوان یک فرد مشکل دار شناخته می شد و مورد برخورد تشکیلاتی قرار گرفته و در نشست سوژه می گردید.
۴- نداشتن فعالیت اجتماعی:
در مقاله نوشته بود «با دور نگه داشتن خود از روابط اجتماعی، بخشی از لایه بیرونی مغز را که اطلاعات را پردازش می کند، از دست میدهیم. این چالشبرانگیزترین عنصر برای کسانی است که با سلامت روانی دست و پنجه نرم میکنند.»
در مناسبات فرقه مجاهدین ارتباط اعضا با همه دنیا قطع می شود. در این فرقه اعضا اجازه ارتباط با هیچ کس در بیرون از فرقه حتی با خانواده خودشان را ندارند. به همین دلیل اعضا اجازه تردد به خارج از قرارگاه بدون اجازه و به صورت انفرادی را ندارند و وسایل ارتباطی در دسترس اعضا نیست و استفاده از آنها برای اعضا ممنوع می باشد.
یکی از مسائلی که تمام خانواده های اعضای گرفتار در سازمان با آن مواجه بوده و هستند این است که فرزندان شان با آنها تماس برقرار نمی کنند یا بسیار به ندرت این اتفاق می افتد. در گذشته آنها نمی دانستند که علت این امر چیست. اما بعد از سرنگونی صدام و جدا شدن موج وار اعضای ناراضی و انجام افشاگری درباره مناسبات فرقه تروریستی رجوی توسط آنان، خانواده ها متوجه شدند که فرزندان شان از برقراری ارتباط محروم بودند و رجوی ها به آنها اجازه ارتباط نمی دادند.
در فرقه رجوی برخلاف دنیای بیرون که داشتن موبایل یا کامپیوتر و حضور در فضای مجازی به یک موضوع همگانی تبدیل شده است، دسترسی به تلفن و اینترنت ممنوع است مگر برای مصارف و بهره گیری جهت منافع رجوی ها و آن هم در شرایط مشخص و محدود و به صورت جمعی و کنترل شده. در گذشته که اینترنت و موبایل هنوز رایج نبود و اصلی ترین وسیله ارتباطی تلفن و نامه بود، نیروهای سازمان از دسترسی به این وسایل ارتباطی منع بودند و نمی توانستند با خانواده های شان در ارتباط باشند. رجوی ها با ایزوله کردن ما از دنیای بیرون زمینه را برای مغزشویی ها آماده می کردند.
تا اوایل دهه ۸۰ و قبل از سرنگونی صدام، بسیاری از نیروهای سازمان از وجود وسایلی همچون موبایل بی اطلاع بودند. در آن زمان تلفن ها، تلویزیون هایی که به آنتن ماهواره وصل بودند و کامپیوتر هایی که به اینترنت متصل می شدند در اتاقهای خاصی نگهداری می شدند و افراد مشخصی به آنجا تردد داشتند و ورود به این اتاق ها بجز برای افراد انگشت شمار، ممنوع بود. حتی بعد از اینکه رجوی ها فهمیدند بدون کامپیوتر دیگر نمی توان کار کرد و برای پیشبرد مقاصد شان آموزش کامپیوتر در دستور کار نیروهای سازمان قرار گرفت نیز دسترسی به اتاق کامپیوتر آن هم کامپیوتر هایی که به اینترنت وصل نبودند محدودیت داشت.
اعضای مجاهدین از نامه نگاری نیز محروم بودند و از این طریق نیز امکان ارتباط با خانواده های خود را نداشتند. برخی از اسیران جنگی که توسط نیروهای صدام اسیر شده و در اردوگاه های جنگی عراق بودند و بعد توسط فرستادگان رجوی فریب خورده و به قرارگاه اشرف آورده شدند، می گفتند تا هنگامی که در اردوگاه اسیران جنگی عراق بودند از طریق صلیب سرخ با خانواده های خود توسط نامه در ارتباط منظم بوده اند اما بعد از ورود به قرارگاه اشرف ارتباط شان قطع شد.
اعضای سازمان هیچ فعالیت اجتماعی ندارند زیرا با دنیای بیرون از فرقه ارتباطی ندارند. سران فرقه حتی برای اینکه اعضا هنگام رفتن به قرار پزشکی اقدام به فرار نکنند، چند پزشک عراقی مورد تایید حزب بعث که تعداد آنها کمتر از انگشتان یک دست بود را در یکی از روزهای هفته به قرارگاه مجاهدین می آوردند تا اعضا حتی برای مراجعه به پزشک هم نتوانند با دنیای بیرون و اجتماع ارتباط داشته باشند.
بعد از سقوط صدام که سران فرقه مجاهدین برای تبلیغ خودشان اقدام به آوردن برخی از شهروندان عراقی به قرارگاه اشرف می کردند، از آنجا که ناچار بودند از اعضای فرقه برای پذیرایی استفاده کنند، سران فرقه اعضا را توجیه می کردند که نباید با مردم عراق ارتباط برقرار کنند و با آنان صحبت کنند چرا که می ترسیدند اعضای ناراضی از این فرصت برای فرار و جدایی استفاده کنند و اساساً ارتباط اعضا با عراقی هایی که به عنوان مهمان می آمدند محدود به انجام پذیرایی بود.
اعضای فرقه حتی از طریق وسایل ارتباط جمعی نیز امکان قرار گرفتن در جریان اخبار اجتماعی را نداشتند زیرا علاوه بر وسایل ارتباطی، امکان دسترسی به وسایل ارتباط جمعی هم در سازمان وجود نداشت و تنها وسیله ارتباط جمعی که مجاز بود، تلویزیون هایی بودند که در سالن های غذاخوری هر مقر قرار داشتند و هنگام وعده های غذایی روشن می شدند. این تلویزیون ها مدار بسته بودند و به یک اتاق در همان سالن غذاخوری که به آن اتاق فرهنگی می گفتند وصل بودند. در گذشته از طریق دستگاه ویدئو و بعدها از طریق کامپیوتر برنامه های مشخص شده ای که اعضا باید در هنگام وعده های غذایی ببینند از این تلویزیون ها پخش می گردید. در زمان صبحانه معمولاً کارتون تام و جری پخش می شد. در هنگام ناهار و شام اخبار تلویزیون مجاهدین و مصاحبه مسئولین فرقه مجاهدین یا اعضای شورا با تلویزیون سازمان و برخی اوقات نیز سرودهای مصور پخش می شد. تنها مورد استثناء دیگر که غیر ساعت غذاخوری این تلویزیون ها روشن می شدند زمانی بود که نوار نشست های رجوی ها از آنها پخش می شد.
۵- کار در هنگام بیماری: در مقاله نوشته بود «زمانی که بیمار هستید مغز و بدن برای مبارزه با بیماری با هم کار میکنند و اگر سعی کنید با این بیماری مقابله کنید، بهبودی را به تاخیر میاندازید. نتایج این کار افزایش بیشتر استرس خواهد بود.»
اما نحوه برخورد با بیماری در مناسبات فرقه مجاهدین چگونه است؟ در پاسخ ابتدا باید یادآور شوم که در سال های اخیر کمتر ماهی است که عضوی از فرقه مجاهدین بر اثر بیماری فوت نکرده باشد زیرا رجوی اعضاء را به عنوان ابزار می بیند و مورد سوء استفاده قرار می دهد و همچون برده با آنان رفتار می نماید. در مناسبات فرقه مجاهدین خلق بیماری اعضا نه تنها به رسمیت شناخته نمی شود بلکه از سوی رجوی ها و سران فرقه به کسی که بگوید بیمار هستم و خواستار استراحت در زمان بیماری بشود به چشم کسی که می خواهد کار خلافی انجام بدهد نگاه می شود و او را متهم می کنند که قصد دارد خلوت کرده و به مسائل جنسی فکر کند!
به مشکلاتی که علائم فیزیکی ظاهری ندارند همچون سر درد یا سوزش معده و درد مثانه و . . . به هیچ وجه توجه نشده و کاملاً نادیده گرفته می شوند. در مواردی همچون شکستگی یا جراحت و خونریزی که دیگر هیچ راهی برای نادیده گرفتن بیماری از سوی مسئولین وجود ندارد هم فرد بیمار را راحت نمی گذارند و تا حد امکان از استراحت او ممانعت کرده و با همان حال بیماری از او بیگاری می کشند یا او را وادار به شرکت در نشست می کنند که علاوه بر اینکه استرس زاست، باعث فشار جسمی به فرد بیمار می شود.
رجوی در فصل ششم از کتابچه ضوابط ایدئولوژیک -تشکیلاتی خودش که در درون تشکیلات فرقه مجاهدین به نام «تئوری انقلاب مریم» شناخته می شود، به شیوه های برده داری نوین که باید در تشکیلات فرقه اجرا شود اشاره می کند. یکی از این موارد نحوه برخورد با بیماران است. در بند ۴۱ از فصل ششم چنین آمده است: «خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان ابن فلان نداریم.»
در این بند به صراحت به این نکته اشاره می شود که بیماری به رسمیت شناخته نمی شود و هیچ یک از اعضا نمی توانند به عنوان بیمار شناخته شوند. یعنی اعضای بیمار بدلیل بیمار بودن از انجام کارهای روزانه و همچنین شرکت در نشست هایی همچون نشست تفتیش عقاید روزانه به نام «عملیات جاری» یا نشست تحقیر آمیز موسوم به «غسل هفتگی» که اعضا مجبورند در بین جمع مسائل جنسی خود را بیان نمایند، معاف نیستند. همچنین بیماران می بایست در همان آسایشگاه هایی استراحت کنند که ده ها نفر دیگر در آنجا می خوابند که در نتیجه فرد بیمار امکان آسایش در آنجا را ندارد. یا اینکه برای فرد بیمار متناسب با بیماری اش غذا و امکاناتی که به بهبود کمک کند مهیا نمی گردد.
این رفتار با بیماران نشات گرفته از افکار برده دارانه رجوی است. مسئولین فرقه به اعضایی که به دلیل بیماری نمی توانستند در نشست عملیات جاری شرکت کنند می گفتند: «این یک افتخار برای شما است که در نشست عملیات جاری شرکت کنید و همانجا بمیرید! در این صورت سازمان برای شما یک مراسم تدفین خوب هم برگزار می کند چون در یک عملیات ایدئولوژیک شهید شده اید.»
پیشتر در مطلبی با عنوان «نحوه برخورد فرقه رجوی با بیماری اعضا» به نمونه هایی مشخص اشاره کرده ام که می توان برای اطلاع بیشتر به آن مقاله مراجعه کرد. اطلاع از این موارد، بهتر مشخص می کند که در تشکیلات مجاهدین با اعضای بیمار چگونه رفتار می شود و چرا تعداد بیماران و آمار مرگ و میر به نسبت جمعیت در این تشکیلات تا این حد بالاست.
۶- نداشتن ورزش ذهنی: در مقاله نوشته بود «این فقط بدن نیست که به ورزش نیاز دارد؛ مغز شما نیز به تمرین نیاز دارد. ما میتوانیم ماده خاکستری را با پازل و بازیهای فکری هوشیار نگه داریم. یاد گرفتن مهارتهای جدید نیز مفید است، بنابراین به سرگرمیهایی که همیشه میخواستید در آن شرکت کنید فکر کنید.»
اما در مناسبات فرقه مجاهدین نه تنها خبری از سرگرمی و پازل نبود بلکه به عمد وقت اعضا را آنچنان پر می کنند که فرصتی برای فکر کردن نداشته باشند.
در حقیقت یکی از روش هایی که رجوی ها با آن نیروها را کنترل می کردند برنامه ریزی به صورت ۲۴ ساعته برای اعضا بود. چرا که می دانستند دو عامل می تواند اعضا را به افراد مسئله دار تبدیل نموده و آنها را به فکر جدایی و فرار بیاندازد. یکی از این عوامل مسئله عاطفی بود که رجوی برای جلوگیری از بروز آن، در داخل سازمان بحث انقلابِ طلاق و وادار کردن اعضای متاهل به طلاق همسران شان و ممنوع کردن ازدواج و همچنین جدا کردن فرزندان از پدران و مادران شان و فرستادن این کودکان به کشورهای دیگر را اجرا نمود.
عامل دوم تفکر، اندیشیدن و کسب آگاهی بود. اگر اعضای فرقه فرصت تفکر می داشتند مسلماً با خودشان می اندیشیدند که چرا استراتژی رجوی همیشه شکست خورده است؟ چرا سال هاست که هیچ یک از ادعاهای او به واقعیت بدل نشده است؟ چرا از ارتباط با دنیای بیرون محروم شده ایم؟ چرا انقلاب طلاق که رجوی می گفت افراد را از قید و بندها رها می کند نه تنها چنین نکرد بلکه جز مشکل و درد هیچ دستاورد دیگری نداشته است؟ چرا هر روز فشار بر اعضا بیشتر و بیشتر می شود؟ چرا بجای استقلال در حال پیشبرد خط صدام هستیم و تبدیل به مزدور او شده ایم؟ چرا مردم ایران به جای رو کردن به ما از ما روگردان و متنفر شده اند؟ و بسیاری سوالات دیگر که بی شک جواب آنها راه به مسئله داری می برد. از این رو رجوی ها تمام اوقات اعضا را با برنامه ریزی پر می کردند. آنچنان که از صبح که بیدارباش زده می شد تا آخر شب که خاموشی می زدند یا کار می کردیم یا در نشست بودیم و هیچ فرصتی برای فکر کردن نداشتیم.
زمان برای هر عضو به گونه ای پر می شد که وی هیچگاه بیکار نباشد و امکان تنها بودن نداشته باشد تا فرصتی برای فکر کردن مهیا نگردد. یکی از شیوه هایی که رجوی سال ها افراد را با آن تحت کنترل داشت، «بیگاری» کشیدن بود. یکی از روش های بیگاری کشیدن «کار جمعی» نام داشت. برای انجام کار جمعی به افراد مسئولیت هایی می دادند که برخی از آنها پوشالی بود. سپردن مسئولیت نگهداری از چند درخت به فردی که ۳۰ سال در سازمان سابقه دارد و یا دادن مسئولیت تمیز نمودن بخشی از یک خیابان آسفالته نمونه هایی از این موارد است. هدف این بود که بخشی از وقت کلیه نفرات را با این موضوع پر کنند. آنها با ساختن القاب مسخره سعی در جدی نشان دادن مسئولیت می کردند مثلاً برای پر کردن وقت یک نفر او را با عنوان «افسر بند رخت» معرفی می کردند.
همچنین با گرفتن گزارشات مختلف از افراد برای این مسئولیت ها و برگزاری نشست های اجرایی در همین رابطه، بخش دیگری از وقت افراد را پر می کردند.
خیلی وقت ها برای همه نفرات روشن بود کاری که در حال انجام آن هستیم کاملاً بی ثمر و سرکاری است. یک نمونه سرویس کردن خودروهای جیپی بود که عراقی ها تحویل سازمان دادند و بیشتر آنها از دور خارج بودند. برای مدت ها کار تعدادی زیادی از نفرات سازمان سرویس این خودروها بود و مشخص نشد که چه استفاده ای از این خودروها می خواهند بکنند تا آن که سرانجام آنها را به عراقی ها بازگرداندند.
روش دیگر برای پر کردن وقت اعضا این بود که ایام هفته را برای کارهای مختلف برنامه ریزی کرده بودند. مثلاً چهارشنبه را روز «تحت امری» نامگذاری کرده بودند و یگان ها نفرات شان را در این روز به عنوان تحت امر به ستادها می فرستادند و به این ترتیب تمام وقت شان در این روز پر می شد. پنجشنبه ها روز سرویس هفتگی بود که در آن روز می بایست خودرو، زرهی و سلاح سرویس و تنظیف شود و تمام وقت اعضا صرف این کارها می گردید.
برای روز جمعه برنامه هایی در دستور کار قرار داشت که حتی از روزهای عادی نیز وقت افراد بیشتر پر می شد. صبح جمعه تماماً به کارهای نظافت اختصاص داشت و اعضا می بایست تمام محوطه مقر و کلیه آسایشگاه ها و اتاق های کار و سرویس های بهداشتی را بطور مفصل نظافت می کردند. برای بعدازظهر جمعه بخشی از وقت اعضا با نشست سیاسی پر می شد و بخش دیگری از آن را با برگزاری مسابقات فوتبال یا والیبال پر می کردند. اگر چه در ظاهر این مسابقات برای تفریح بود اما حقیقت این بود که برای پر کردن وقت این کار را می کردند و به همین دلیل نیز حضور کلیه افراد در آن الزامی بود و اگر کسی برای تماشای بازی نمی رفت مسئله دار محسوب می شد و به زور هم که شده او را برای تماشا می بردند. ضمن آن که گاهاً مسئولین سازمان از فرصت عدم حضور نیروها در آسایشگاه ها در هنگام برگزاری مسابقات سوء استفاده کرده و به چک وسایل شخصی افراد می پرداختند. به این معنا که کلیه افراد را برای تماشای مسابقه می بردند و در این فاصله برخی از نفرات مورد اعتماد در مقر می ماندند و کمد افراد مشکوک و مخالف را باز کرده و وسایل درون آن را چک می کردند.
بعد از سرنگونی صدام وقتی سلاح ها و زرهی ها و فرقه خلع سلاح شد، مسئولین فرقه که تا قبل از آن اشرف را قرارگاه نظامی می نامیدند، برای فریبکاری قصد داشتند اشرف را یک شهر جا بزنند! از این رو به دنبال ایجاد موضوعات و کارهایی مثل ساختن زمین ورزشی یا میدان های جورواجور و ساختمانهای گوناگون به نامهای مختلف و درست کردن مسجد رفتند تا هم افراد را به کار مشغول کرده و وقت شان را پر کنند و هم بگویند که قرارگاه جهنمی اشرف یک شهر است! هر چند برای ساختن چنین اماکنی از اعضا بیگاری می گرفتند اما به نیروها اجازه استفاده از آنها داده نمی شد مگر زمانی که مسئولین سازمان به کار تبلیغاتی و فریب افکار عمومی نیاز داشتند و می خواستند اینگونه وانمود کنند که این اماکن توسط اعضا استفاده می شوند. امکانی مثل استخر یا پارک را در اختیار نیروهای آمریکایی می گذاشتند تا با این خوش خدمتی ها نظر آنها را نسبت به فرقه مثبت کنند.
یکی از پر کاربردترین موضوعات برای مسئولین فرقه جهت پر کردن وقت نیروها، آموزش بود. در بسیاری از ایام وقت مان را در روز و شب با آموزش های تکراری پر می کردند. برای نمونه افرادی که در یگان های تانک بودند بیش از ده مرتبه آموزش تانک تی پنجاه و پنج را گذراندند. افرادی که در یگان مکانیزه بودند بارها و بارها به کلاس آموزش نفربر «بی ام پی وان» رفتند. افراد پدافند، مهندسی، مخابرات و قسمت های دیگر نیز وقت شان با آموزش های تکراری رسته های خودشان پر می شد.
به این موارد باید انبوه دوباره کاری و حتی سه باره کاری های مختلف را هم افزود که بخش قابل توجهی از وقت را پر می کرد. پر کردن وقت اعضا و کار کشیدن مستمر از آنها دلیل دیگری هم داشت. خستگی مفرط در اثر کار در روز، موجب می شد که نیروها آنچنان خسته باشند که شب نتوانند بیدار بمانند و به این ترتیب احتمال فرار در شب را کم می کردند.
رجوی ها به پر کردن وقت برای جلوگیری از فکر کردن هم قناعت نکردند و در ادامه حتی رسماً فکر کردن را نیز ممنوع نمودند. در سال ۱۳۷۵ و بعد از بازگشت مریم رجوی از فرانسه به عراق، وی در نشستی که در قرارگاه باقرزاده با نیروهای فرقه داشت گفت: «در نشست های انقلاب که با برادران شما در فرانسه داشتم، آنها تجربه جدیدی کسب کرده بودند و می گفتند وقتی زیاد کار می کردند و خسته می شدند، دیگر هنگام خواب فرصتی برای فکر کردن به مسائل ضد انقلابی (انقلاب ایدئولوژیک – طلاق) و مسائل جیم (به مسائل جنسی به صورت مخفف جیم گفته می شد) نبود. من بلافاصله بعد از بازگشت به عراق به فرماندهان تان ابلاغ کردم که ساعات «در اختیار خود« شما را منتفی کنند (در آن زمان از ساعت ۶ عصر پنجشنبه تا ساعت ۹ صبح جمعه در اختیار خود داشتیم تا به کارهای فردی مان از قبیل لباس شویی، استحمام و . . . برسیم). به آنها گفتم آنقدر از شما کار بشکند که شب مثل جنازه بیافتید روی تخت های تان تا فرصت فکر کردن نداشته باشید، چرا که اگر فکر کنید به چیزهای ضد انقلابی (ضد انقلاب ایدئولوژیک – طلاق) فکر می کنید«. به این ترتیب از آن روز رسماً فکر کردن در فرقه مجاهدین یک کار ضد انقلابی شد. مسئولین فرقه برای آن که اعضا در هنگام خواب هم فکر نکنند طرح و برنامه داشتند. روزها از نیروها کار می کشیدند و بیشتر شب ها برای آنها نگهبانی می گذاشتند. هر از چندگاهی نیز رجوی ها برای آن که بگویند ما در حال جنگ هستیم به بهانه های گوناگون آماده باش می دادند و در نتیجه زمان خواب از حالت معمول نیز بسیار کمتر می شد. فشرده بودن برنامه ها و خستگی مستمر مانع از این می شد که کسی بتواند فکر کند.
بر اساس این دستور رجوی ها، مسئولین فرقه برای آن که بیماران تنها نمانده و امکان فکر کردن نداشته باشند آنان را وادار می کردند در حالت بیماری وارد کار یومیه شده و به آنها اجازه استراحت نمی دادند. استدلال مسئولین فرقه برای این اقدام ضدانسانی این بود که «وقتی تنها هستید به مسائل ضد انقلابی و جیم فکر می کنید»!
انتهای پیام