بعد از این که سازمان خرابیهای بمباران را با بردههایی چون من تمام کرد، شروع به درست کردن بنگال نمود و کارتولید بنگال را جنگ ما با حکومت عنوان کرد.
به گزارش فراق، محمدرضا صدیق، عضو نجات یافته از فرقه رجوی ساکن تیرانا در روایتی از نظام بردهداری رجوی در «اشرف» عراق نوشت: بعد از جنگ آمریکا با عراق و سرنگونی صدام حسین، نیروهای آمریکا به سازمان مجاهدین ابلاغ کردند که سازمان باید سلاح های خود را تحویل بدهد و خلع سلاح شود. (موضوع خلع سلاح مستقل داستان مفصلی است)
با دوستان که صحبت می کردیم می گفتیم که الان به جای سلاح باید چوب دستی بگیریم و سازمان الان با چوب دستی رژه و جنگولک بازی بکند. فرقه برای اینکه نفرات دنبال زندگی نروند کاری به نام «کار انتفاعی» را شروع کرد و اسم این بردهداری را جنگ با حکومت گذاشت. یعنی سازمان مجاهدین هر جنایتی که در حق ما می کرد، اسمش را جنگ با حکومت ایران می گذاشت. خلاصه بعد از این که سازمان خرابیهای بمباران را با بردههایی چون من تمام کرد شروع به درست کردن بنگال نمود و کارتولید بنگال را جنگ ما با حکومت عنوان کرد.
شرایط کار هم برای هر کسی که در مناسبات پوشالی بود قابل فهم و درک بود. کار ما صبح از ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه شروع می شد و شب تا ساعت ۸ و ۹ طول میکشید .خیلی وقت ها شب کاری هم می کردیم؛ در زمستان سرد و تابستان داغ ۵۰ درجه .
در یکی از روزهای تابستان، من بعد از شب کاری که تا یک بامداد در محل کار بودم و سپس برای استراحت به مقر برگشتم استراحت کنم، ساعت ۸ صبح مسئولم مرا بیدار کرد و گفت کار بنگال عقب است. خواهر فلانی گفته که همه نفرات باید سرکار بروند. من هم گفتم ساعت یک بامداد آمدم. آن مسئول زیر بار نرفت که نرفت و با حالت اخم رو به من کرد و مجدد گفت خواهر مریم تو فرانسه به خاطر ما شب و روز ندارد تو به فکر استراحت هستی. من که واقعا خسته بودم، با عصبانیت بلند شدم و سر کار رفتم. آن روز هوا خیلی گرم بود. من شروع به کار کردم. بعد از یکی دو ساعت احساس کردم نمی توانم روی پاهایم بایستم. در لحظه از حال رفتم و بیهوش شدم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم در ماشین آمبولانس هستم. بین راه کمی حالم بهتر شد و متوجه شدم که دارند مرا به امداد پزشکی می برند. دکتر یک چک سطحی کرد و گفت چیزی نیست فشارش کمی پائین افتاده است. خلاصه کمی آب قندی به ما دادند و مجدد مرا سر کار برگرداندند .
انتهای پیام