سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) از دوره رهبری مسعود رجوی به بعد تلاش کرد با سوءاستفاده از روایات مربوط به قیام امام حسین، خوانشی عدالتطلبانه از خود بدهد و تودهها را جذب کند اما در واقعیت راستکیشانهترین رفتار را داشتند و در فشار به مردم ایران کوتاهی نکردند.
به گزارش فراق، امروزه سازمان مجاهدین خلق بیش از اینکه گروهی سیاسی باشد، یک «فرقه» است و حتی سازمانهای اروپایی هم آنها را «CULT» مینامند نه سازمان و گروه؛ فرقهای بر اساس نوعی ایدئولوژی واپسگرا و کیش شخصیت. کافی است که به این نوشته از ابراهیم مازندرانی دقت کنیم که در سال ۱۳۶۴ در مجله رسمی مجاهدین درج شده تا عمق ماجرا را دریابیم: «مسعود تو مرا نجات دادی و به من زندگی جدید بخشیدی. این تو بودی که تاریخ را منور ساختی. این تو بودی که پلی شدی میان ما که فانی هستیم و پیامبران. این تو بودی که هرچه بیشتر ما را با پیامبران و امامان نزدیک نمودی و ایران و جهان را از اسلام دروغین علمای فاسد، ریاکار و تشنه قدرت نجات دادی.»
در همان نشریه میتوان نقل قولی نیز از مهدی ابریشمچی همسر اول مریم رجوی دید که میگوید: «مسعود، یعنی مجاهدین. او مغز، قلب، رشادت و روح کل سازمان است.»
این سازمان از ابتدای تاسیس دچار نوعی کجبینی ایدئولوژیک بود که در نتایج سیاسی آن آشکار است. در واقع شکل و شمایل امروزی سازمان مجاهدین را ابدا نمیتوان از دقایق تکوینیاش جدا کرد.
سازمان مجاهدین خلق در زمان تاسیس ریشه در جنبشهای اسلامگرای پس از جنگ جهانی دوم داشت. مجاهدین با دستچین کردن آیاتی از قرآن نوعی سازمان ستیزه جو بهوجود آوردند که در سطح ایدئولوژیک، «التقاطی» و در سطح عملی، «تروریستی» بود.
عباس امانت در کتاب «تاریخ مدرن ایران» مینویسد: «مجاهدین معتقد بودند تودهها باید بر اساس الگوی امام علی و فرزندش امام حسین آزاد شوند و یک جامعه بیطبقه توحیدی بسازند، البته نه با نیروی ماتریالیسم تاریخی بلکه با اتکا به اسلام تساویطلب و فداکارای جمعی به سبک واقعه کربلا.» در واقع خوانش ایدئولوژیک از متون مذهبی تشیع و ترکیب آن با مفاهیم مارکسیسم روسی اساس ایدئولوژی سازمان مجاهدین بود.
اعضای نخستین سازمان مجاهدین از نزدیکان نهضت آزادی بودند، ولی نهایتا از آنها جدا شده و اعلام کردند تشیع واقعی نه فقط با استبداد شاه بلکه با سرمایهداری، امپریالیسم و روحانیتگرایی محافظهکارانه نیز مخالف است.
در این میان آنها به تفاسیر عجیب و شاذ از واقعه کربلا علاقه خاصی داشتند چرا که میتوانستند خوانشی چریکی و دست چپی از آن ارائه کنند. به همین دلیل روایات عاشورایی جزوی از بدنه اصلی ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق شد و این مساله تا همین امروز نیز صادق است.
این مساله را میتوان در کتاب «نهضت حسینی» دید که توسط مسعود رجوی و احمد رضایی نوشته شده است و در واقع از نخستین کتابهایی است که از واقعه کربلا تفسیری سیاسی و رادیکال ارائه کردند.
این کتاب در سال ۱۳۴۰ نوشته شد، اما تا سال ۱۳۵۱ منتشر نشد. در این جزوه ادعا میشود که مارکسیسم علمی با اسلام حقیقی مطابقت دارد و مارکس واقعی نمیتواند ضد دین باشد.
کتاب پس از طرح نکاتی کلی و عجیب و غریب درباره قانون تکامل تاریخ استدلال میکند که آن نظام توحیدی که پیامبر اسلام به دنبالش بود عبارت از جامعه مشترکالمنافعی است که به واسطه نداشتن طبقات و کوشش در جهت خیر همگانی و نیز این حقیقت که کل جامعه خدای واحدی را میپرستند متحد شده است. این وظیفۀ همۀ مسلمانان بود که مبارزه در راه ایجاد یک جامعه بیطبقه را ادامه داده تمام اشکال کاپیتالیسم استبداد و امپریالیسم را نابود کنند.
کتاب نهضت حسینی پس از طرح این نکات به تحلیل واقعه عاشورا میپردازد و یزید، معاویه و اطرافیانشان را تعدادی از زمینداران و فئودالهای حریص و آزمند معرفی کرده و در ادامه میگوید یاران نزدیک پیامبر مانند سلمان و ابوذر همواره در پی اصلاح امور بودند، اما وقتی اختلاف طبقاتی به اوج خود رسید، خاندان علی به این نتیجه رسیدند که باید سلاح برداشته و قیام کنند. نتیجه این قیام را نیز در واقعه کربلا میتوان دید. جوهره کتاب را نیز میتوان در این جمله عجیب و غریب دید: «شهدای شیعه در واقع با چگوارا مشابهت داشتند، آنها شهادت را به مثابه یک وظیفه انقلابی پذیرا شدند و مبارزه مسلحانه را علیه طبقات ستمگر به مثابه یک التزام اجتماعی مورد توجه قرار دادند.»
نهایتا هم نظر سازمان درباره مسائل دینی و نسبت آن با مبارزات را اینگونه جمعبندی میکند که «پس از سالها مطالعه عمیق در تاریخ اسلام و تفکر، شیعه سازمان ما به این نتیجه قاطع رسیده که اسلام و بویژه تشیع نقش عمدهای در الهام روحی تودهها در پیوستن به انقلاب بازی خواهد کرد. دلیل این امر آن است که تشیع بخصوص مقاومت تاریخی امام حسین (ع)، هم دارای یک پیام انقلابی میباشد و هم در ما جایگاه خاصی را دار است.»
چنین نظریاتی دچار یک خط تاریخی مفهومی عمیق هستند. در علم تاریخ کاری که کتاب نهضت حسینی انجام داده را «آناکرونیسم» یا همان «زمانپریشی» میگویند که در آن فرد وقایع تاریخی را با نگاه مفاهیم و ساختارهای امروزی فهم و تحلیل میکند.
مجاهدین خلق علاوه بر مباحث نظری، در پروپاگاندای خود نیز از واقعه کربلا استفاده سیاسی میکردند. برای مثال مجله مجاهدین در سال ۱۳۶۱ وقایع خرداد ۱۳۶۰ را اینگونه گزارش کرد: «۳۰ خرداد عاشورای ماست. در آن روز ما باید در برابر رژیم ارتجاعی و خون آشام، ولو به قیمت فدا کردن حیات خود میایستادیم. ما بایستی این مسیر به سوی کربلا را برمیگزیدیم تا ایدئولوژی توحیدی خود را زنده نگه داریم و از روشی که امام حسین بنا نهاد استفاده کنیم.»
همین گزارش نیز مبنای نامگذاری ایام خاص آنها شد و ۳۰ خرداد ۶۰ را عاشورای مجاهدین نامیدند. سازمان مجاهدین خلق با همین شیوه، یعنی قدسیسازی رویدادها و مسائل عرفی مبدل به فرقهای مذهبی شد. انتخاب رویداد عاشورا و تمرکز بر آن نیز اتفاقی نبود؛ مجاهدین در اقلیت بودند و بهواسطه چنین روایتی حرکت خود را فداکاری اقلیت برای نجات اکثریت جا میزدند و با اینکه خود را نماد واقعی چپگرایی و عدالتطلبی میدانستند اما تاریخ نشان داد در مقاطع مختلف چگونه به منتها الیه راست غلطیتند؛ از جمله زمانی که در جنگ ایران و عراق به صدام پیوستند یا در دوره اخیر به چهرههای جنگطلب و تندرویی چون جان بولتون و مایک پمپئو و رودی جولیانی و … نزدیک شدند تا تحریمها علیه مردم ایران را روز به روز تقویت کنند. همین رفتار دوگانه است که در ایران بیشتر این سازمان را با نام «منافقین» میشناسند!
انتهای پیام