خلیل انصاریان، عضو نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی از ماجرای ۱۹ فروردین سال ۹۰ در مقر اشرف روایت کرد.
به گزارش فراق، وی در یادداشتی نوشت: چندین نشست و مذاکره بین ارتش عراق و سرکردگان فرقه صورت گرفته بود ولی نتیجه ای نداشت چون فرقه اصلا زیر بار نمی رفت و حاضر نمی شد تن به خواسته ارتش عراق دهد. ارتش عراق می گفت قسمت شمالی اشرف مربوط به کشاورزان است و آن ها شکایت کرده اند و اسناد همه زمین ها را دارند که در زمان صدام حسین این زمین ها غصب و به شما داده شده است. لذا شما باید زمین های کشاورزی را به کشاورزان و صاحبان اصلی آن ها پس دهید. لازم به توضیح است در زمینهای شمال «اشرف» هیچ مقر و یا ساختمانی وجود نداشت و متروکه بود.
یگان ما شب ۱۹ فروردین در قسمت رادیو که خرابه ای بیش نبود مستقر شد. ساعت سه صبح همه نفرات یگان را بیدار کردند و گفته شد همه باید به مقر «خالد» برویم. حدود ۴۰۰ متر شرق رادیو، به مقر که رسیدیم گفته شد کنار این خاکریز باشید. کمی هوا روشن تر شد، متوجه شدیم که نیروهای ارتش عراق از سمت شمال وارد اشرف شدهاند و آهسته، آهسته پیشروی میکنند. ناگفته نماند که هیچ کدام از مسئولین چیزی به ما نگفتند و هیچ توجیهی نکردند. فقط یکی از فرماندهان می گفت، « ارتش عراق می خواهد حمله کند! و همه اشرف را تصرف کند و افراد را به اسارت بگیرد، البته با گلوله های مشقی آمده چون جرئت شلیک با گلوله های جنگی را ندارند! چون نیروهای آمریکایی اینجا هستند.» چند دقیقه ای از این حرف ها نگذشته بود که صدای شلیک و رگبار به گوش می رسید. یگان جلویی که در جاده مقبره مستقر بود می خواست با تیرکمان و فلاخن جلوی هاموی ها و رگبار مسلسلها را بگیرد و مقابله کند، یکی از مسئولین آمد و گفت بچه ها نترسید گلوله ها مشقی است، همه باید استوار و پایدار در مواضع خود بمانند و یک متر از خاک اشرف را نباید بدهیم!
به ناگهان صدای بیسم ها در آمد که چندین نفر مجروح شدند، فلانی و فلانی هم کشته شدند…
یکی از مسئولین گفت ارتش عراق می خواهد تمام اشرف را تصرف کند در ضمن همه باید همین جا بمانیم و حفاظت کنیم و از طرفی جلوی ما یک وادی است که خودروها نمی توانند از آن عبور کنند و مانع تردد عراقی ها می شود. در همین حال بود که چند خودرو از وادی عبور کردند و با شلیک رگبار به سمت ما می آمدند. چند نفر مجروح شدند. چند نفری که کنار هم بودیم و قضیه را جدی دیدیم پشت خاکریز سنگر گرفتیم و نمی دانستیم چکار باید کنیم. ارتش عراق از قسمت شرقی وارد مقر خالد شد و با شلیک هوایی و با علامت دست می گفتند بروید به خیابان ۱۰۰ و اینجا زمین های کشاورزی است و باید به صاحبانشان برگردد. دو سه نفری که دو آتشه بودند با تیرکمان به سمت خودرو می زدند. هر کس یک ذره علم نظامی داشته باشد میداند با چوب و تیرکمان نمی تواند جلوی تیر بار و مسلسل مقاومت کند .
چند اتاق خرابه که اسمش را «خالد» گذاشته بودند توسط ارتش عراق تسخیر شد. در این لحظه فرمان عقب نشینی به خیابان ۱۰۰ صادر شد. با فاصله دو، سه متری خودروها پشت سر ما بودند و ما را به خیابان ۱۰۰ سوق می دادند.
حد پیشروی ارتش عراق تا خیابان ۱۰۰ بود و همانجا متوقف شدند. چندین ملاقات، نشست و مذاکره صورت گرفت ولی سران فرقه زیر بار نمی رفتند و فقط می خواستند تعدادی را به کشتن داده و از کشته ها سوء استفاده کنند. همیشه می گفتند خون راه را باز می کند. البته خون دادنها فقط برای لایه پایین تر بود و فرماندهان و مسئولین همیشه در پشت بودند.
بعدها در صحبت های دوستانه خودمان، متوجه شدیم که ۱۹ فروردین یک توطئه بیش نبوده و از ابتدا می شد جلوی خونریزی را گرفت و اگر مسئولین فرقه و فرماندهان میخواستند، می توانستند با مذاکره جلوی کشتن و خونریزی را بگیرند ولی افسوس جان انسانها برای سران فرقه پشیزی نمیارزد.
انتهای پیام / فراق