مرداد ماه سال ۸۹ بود.گرما در بیابانهای خشک عراق بیداد میکرد. تصمیم داشتیم همراه خانواده های چشم انتظار از درب اسد به طرف درب جنوب حرکت کنیم. هرچند این فاصله خطرات بسیار زیادی داشت و نفرات اجیر شده فرقه با سنگ، آهن پاره و شیشه شکسته به طرف خانواده ها حمله ور می شدند، ولی کسانی که در این مدت از زندان اشرف فرار کرده بودند بسیار تاکید داشتند که هرچه زودتر درب جنوب مستقر شوید.
بعد از چند ماه مجوز حرکت از ارتش و پلیس عراق را که در آنجا مستقر بودند، گرفتیم. من بودم و احمد هاجری، خانم میرزایی، خانم حمیدفر و مرحوم خانم شوکت قاسمی. با ماشین های لندکروز ارتش عراق و چند سرباز ارتش و پلیس به طرف درب جنوب حرکت کردیم. گرمای شدیدی بود. از ابتدای حرکت ما، نفرات اجیر شده فرقه متوجه شدند و بقیه را هم خبردار کردند که خانواده ها به طرف درب جنوب می روند. تقریبا ۲۰ دقیقه طول نکشید که نفرات فرقه به طرف ماشین ها با سنگ و آهن حمله ور شدند. ماشین هم به سختی روی خاک های نرم حرکت میکرد. به هرصورت با تمام تهدیدها و فحش ها و سنگ هایی که به ماشین ها میخورد به درب جنوب رسیدیم. از چند مقر به نزدیک دیدیم که دخترها با هم قدم می زدند و تا متوجه ما شدند سریعا به درون مقر رفتند. پلیس عراق گفت این مقرها را می بینید همه مختص به دختران و زنان اسیر در فرقه است و بعضی از افراد مخالف با رجوی هم در بین اینها و مقر ۲۵ هستند.
خودمان را به پشت سیاج ها رساندیم. نفرات فرقه مثل وحشی ها حمله ور شدند. با داد و بیداد، حرکات زننده و با سنگ زدن و پرت کردن آهن، سنگ، شیشه شکسته و فحش های رکیک به هر نحو ممکن می خواستند مانع حرف زدن خانواده ها شوند.
حساسیت حضور خانواده ها در درب جنوب بسیار بالا بود. یعنی فرقه به هیچ عنوان نمی خواست که پای خانواده به این درب برسد چون اگر ما در این مکان مستقر می شدیم و دختران و زنان و کسانی که بریده بودند، صدای خانوادهها و جداشدگان و به خصوص صدای بتول سلطانی که رقص رهایی مریم و مسعود رجوی با هزاران زن را افشا کرده بود، می شنیدند و به طبع دختران و زنان از فساد پنهانی فرقه باخبر می شدند.
بعد از چند روز فعالیت که می خواستیم بلندگوها را نصب کنیم، از طرف ارتش عراق دستور دادند که دیگر خانوادهها اجازه ندارند به درب جنوب بروند. ما هم دلیل را پرسیدیم. به ما گفتند فرماندهان مجاهدین اعلام کردند این نفرات خانواده نیستند، از نیروهای سپاه هستند و قصد بمبگذاری دارند. مجدد فرمانده پلیس عراق به مقر خانواده ها آمد و گفت به ما دستور دادند که تمامی وسایل خانواده ها را بگردیم. جستجوها آغاز شد و بعد از چهار ساعت دست خالی از مقر خانواده ها سوار ماشین شدند. فرمانده پلیس را صدا زدم گفتم اصل بمب را پیدا نکردید می دانید کجاست؟ با تعجب گفت نعم،گفتم در قلب مادران و خواهران، برو به فرمانده هان فرقه بگو ما بمب اصل را پیدا کردیم ولی قابل حمل نیست.
دقیقا یک هفته از این جریان گذشته بود که همان فرمانده پلیس گفت، خانواده ها می توانند در درب جنوب مستقر شوند. وای خدای من این یک معجزه بود. معجزه محبت و استقامت خانواده ها. عدهایی از مادران پیر را مقابل درب اسد مستقر کردیم و با چند خانواده تقریبا جوان به طرف درب جنوب با حدود بیست بلندگوی شیپوری حرکت کردیم. احمد هاجری آچارفرانسه و به فوت و فن وسایل فنی آگاه بود. اول بلند گوها را به سیاج ها بستیم. چند هفته ایی به همین منوال حرکت کردیم. گرما به ما امان نمی داد. خاک پودر شده عراق شبانه روز در هوا معلق بود. دوباره سعی کردیم مجوز وصل دکل را از ارتش و پلیس بگیریم و بعد از آن اجازه حمل کانکس و خیابان کشی و درخت کاری و کاشت سبزی را هم گرفتیم. به هر صورت یک زندگی عادی را در درب جنوب آغاز کردیم.
ناگفته نماند روستایی نزدیک محل استقرار خانواده ها در درب جنوب بود که از طرفداران سرسخت فرقه بودند و نفر به نفر آن ها مسلح شده بودند تا اگر زمانی کسی از فرقه و از این محل قصد فرار داشته باشد اهالی همین روستا به وی شلیک کنند. به همین خاطر کسی از این محل نمی توانست فرار کند و تمام بریدهها و مخالفین فرقه از زن و مرد در همین محل نزدیک روستا اسکان داده شده بودند.
ما با چنین شرایط سخت و نا امن برای آزادی بچه ها تلاش کردیم؛ شبانه روز تمامی کانکس های خانواده ها از طرف دژخیمان رجوی مورد حمله قرار می گرفت، با سنگ، آهن پاره و ذغال های گداخته که به طرف مادران و پدران پیر پرتاپ میکردند. در کنار بعضی از همین ذغال ها بنزین هم در شیشه های کوچک می ریختند که موقع برخورد با زمین شعله ور شود.
وقتی دژخیمان خونخوار و دجال با مادران و پدران پیر این گونه رفتار می کردند آیا الان به انجمن آسیلا و نفرات رحمی خواهند کرد؟ فرقه می داند که تک تک اعضای نجات یافته از افکار شیطانی رهبر این فرقه آگاهی دارند، می داند که محمود دهقان ۳۵ سال تمام از تمامی جنایات فرقه اطلاع کامل دارد، این بی شرمان و دروغ گویان می دانند جداشده ها به قدری آگاه به اطراف خود هستند که غیر ممکن است در این شرایط نقطه ضعفی به دژخیمان رجوی بدهند، میدانند تمام اعضای انجمن آسیلا چندین دهه از تروریسم رجوی زخم خوردند. آسیلای من بمان و بتاز، چون دریای خروشان، چون شیر غران و چون عشق همیشه جاویدان.
معصومه
مادری چشم به راه
انتهای پیام / فراق
بعنوان یک مادر وکسی که تا توان داشت به درب قلعه اشرف وسپس به پشت دیوارهای لیبر تی مرتب در رفت و امد بود آرزوی موفقییت انجمن آسیلا را برای رهایی فرزندانمان از دست زندان و اسارتگاه اشرف را دارم