• امروز : یکشنبه - ۴ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 24 November - 2024
فاکتی از جامعه بی‌طبقه توحیدی در فرقه رجوی

وقتی «محمود قائمشهر» را برای درمان به فرانسه بردند

  • کد خبر : 35025
  • 03 جولای 2022 - 12:04
ashraf 525

بخشعلی علیزاده، عضو نجات یافته از فرقه رجوی که با تلاش‌های ستودنی در راه آشنایی با سیمای پلید این فرقه افشاگری می‌کند، نوشت:

من در سال ۷۷ در قرارگاهی موسوم به «همایون» یکی از اردوگاه های کار اجباری رجوی در عراق بودم. من به بیماری مشکوکی مبتلا گشتم. خیلی تلاش کردم آن را ساده گرفته و از کنارش رد شوم ولی روز به روز سخت تر می شد. هر روز عفونت آن بیماری که در گلویم بود افزایش می یافت و مانع از غذا خوردنم می شد.

وقتی به دکتر مراجعه کردم با دیدن گلویم تعجب کرد. آثار عفونت کاملاً گلویم را گرفته بود. با تشخیص دکتر سریعاً بستری شدم و تحت مداوا قرار گرفتم. از نحوۀ فعالیت های انجام شده متوجه شده بودم که گویی آخر کار است و باید دعوت حق لبیک بگویم.

به تشخیص دکترهای متخصص من در ناحیۀ گلو به نوعی از سرطان به نام «هوچکین» مبتلا شده بودم. این سرطان مرگ زا بود اما می گفتند که اگر زودتر تشخیص داده شود امکان درمانش هست. متخصص ها هم نظر بودند که سرطانی که من دچارش شده ام دیگر وارد قسمت خطر شده است. دکتر ها به برخی افراد که من با آنان در ارتباط بودم گفته بودند که روی من دیگر حساب باز نکنند و حیات من بین سه تا چهار پنج ماه بیشتر نخواهد بود.

من بعد از شنیدن این موضوع در درون خودم به جواب سوالم که پس آرزوهای من چه می شود پاسخی پیدا نکرده بودم. به خودم گفتم هر چند مرگ حق است و هر انسانی دیر یا زود باید دم و بازدم آخرش را بزند ولی تا جایی که به من بر می‌گردد اصلاً قصد ندارم به این زودی ها بمیرم . لذا تصمیم گرفتم که با تمام توان به جنگ سرطان بروم و تسلیم آن نشوم .

در این میان بود که یکی از فرماندهان فرقه را به بیمارستانی که من در آن بستری بودم آوردند. نام او محمود مهدوی با اسم مستعار محمود قائم شهر بود. وی در جنایت های بسیاری علیه مردم ایران شرکت کرده بود. یکی از کسانی بود که در فاز نظامی طی عملیات های شهری بسیاری از شهروندان ایرانی را در مازندران و تهران ترور کرد.

من همان موقع که بستری شده بودم متوجه شدم که او نیز دچار سرطان ریه شده و به شدت در حال سرفه کردن است.

وی را در بیمارستانی در قرارگاه موسوم به بدیع زادگان بستری و معالجات را شروع کردند. تقریبا بعد از یکی دو هفته ناگهان دیدم که «قائم شهر» روی تختش در بیمارستان نیست. ابتدا فکر کردم که به بیمارستانی در شهر منتقل شده تا مداوا گردد، ولی توسط پرستارها متوجه شدم که وی را به طور ویژه به کشور فرانسه برای درمان منتقل کردند. گویا دکترهای معالجش او را جواب کرده و مانند من گفته بودند که کارش تمام است و باید منتظر نفس آخرش باشد. لذا او را به سرعت به خارج از عراق منتقل نمودند تا شاید در آنجا بتوانند او را نجات دهند. بله مرا در تخت بیمارستان رها کردند و در حد غذا دادن رسیدگی می شد و یکی دیگر را با اولین پرواز و بهترین هواپیما به کشور متمدن و پیشرفته ای مثل فرانسه اعزام کردند.

لحظات آن زمان هیچ گاه از خاطرم محو نمی شود، من ذهنم درگیر شده بود، مدام این فکر از ذهنم عبور می کرد که مگر نمی گویند که همه در سازمان مثل هم و عین هم هستند و تفاوتی وجود ندارد به جز برخی ابزار که متناسب با موضوعات کاری در اختیار افراد گذاشته می شود اما عملاً من با چشمان خودم می دیدم که اصلا این گونه نیست.

برای دو نفری که دکترها جواب کرده بودند دو نوع برخورد صورت پذیرفت، یکی را برای مداوا به سوی بهترین و گران ترین دکترها روانه کردند و دیگری که خودم بودم را در عراق تحت شدید ترین تحریم های تاریخ بشریت رها کردند.

اما کار خدا را بنگرید، بعد از مدتی ناگهان دیدم که تحرکاتی همه جای بیمارستانی را که در آن بستری بودم را فرا گرفته است. سوال کردم که موضوع چیست و چرا این همهمه افتاده است که شنیدم محمود قائم شهر مرده است.

بله درهمان حصارهای شدیدی که برایم ایجاد کرده بودند یکی را خدا کمک کرد و دیگری را با دنیایی امکانات نتوانستند نجاتش بدهند.

اما دوستان می خواهم این را نتیجه بگیرم و ثابت کنم که در فرقه رجوی به جز دروغ و فریب و نیرنگ چیزی نبوده و نیست.

شعارهایی به نام خلق قهرمان و یا برابری و برادری و یا به قول خودشان جامعۀ بی طبقۀ توحیدی مطلقاً دروغ بوده و فقط جنبۀ ابزاری دارد.

انتهای پیام / فراق

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=35025

نوشته های مشابه