سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) برای رسیدن به نتیجه، هر ابزاری را مباح میداند؛ حتی اعدام فجیع شریفواقفی را. یا با رژیم صدام همکاری اطلاعاتی و عملیاتی میکند و غیر از ترورهای وسیع و قتل و شکنجه مردم عادی و پاسداران کشور، دستش به خون هزاران ایرانی آغشته میشود.
سازمان مجاهدین خلق ایران از گروهی از جوانان عضو در نهضت آزادی تشکیل شد که رویه سران این نهضت را در مبارزه قانونی با رژیم پهلوی، ناکارآمد میانگاشتند و چاره کار را در مبارزات مسلحانه میدیدند. آنان به مرور در استنباط از مبانی دینی نیز خود را مستقل یافتند و به گونهای خودبنیاد عمل میکردند. این رویکرد، زمینهساز التقاط با مکتب چپ و تاکتیکهای مبارزاتی آن شد و نهایتا به تغییر ایدئولوژی در آغازین سالیان دهه ۵۰ انجامید.
در سال ۱۳۵۱، بنیانگذاران سازمان دستگیر و اعدام شدند و گروهی از اعضای درجه ۲ و ۳ سازمان ـ که به ظاهر هنوز به رویکرد اسلامی وفادار مانده بودند ـ داعیهدار تداوم مسیر سازمان و رهبری آن شدند که مسعود رجوی در زمره آنان به شمار میرود.
رفتار سران سازمان پس از آزادی از زندان و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، به گونهای بود که نشان میداد آنان به کمتر از در اختیار گرفتن سیستم سیاسی جامعه و حکومت بر آن، قانع نیستند و همین امر موجب اصطکاک آنان با نظام تازهتاسیس اسلامی و رهبری آن شد. رهبران و بسیاری از اعضای سازمان پس از وزنکشی سیاسی در سالهای ۵۸ تا ۶۰، از ایران خارج و تعدادی از اعضا و هواداران آنها نیز دستگیر و محاکمه شدند.
به گزارش فراق، خبرگزاری فارس برای واکاوی رفتار سازمان مجاهدین خلق در آستانه ۳۰ خرداد، سالگرد حرکتهای آشوبطلبانه فرقه رجوی با حجت الاسلام والمسلمین روحالله جلالی، پژوهشگر تاریخ معاصر به گفتوگو نشسته است که در ادامه می خوانید:
نیک میدانید که درگیریهای خیابانی منافقین، همزمان با طرح عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت در مجلس شورای اسلامی روی داد و توسط سازمان مجاهدین خلق سازماندهی شده بود. ما در تاریخ انقلاب شاهدیم که سازمان مجاهدین خلق، نیروهایی را گرد خود جمع کرده بود که به زندان میرفتند، شکنجه میشدند و حتی در راه مبارزه از جان خود میگذشتند. اما این سازمان از مجاهدت برای خلق به مجاهدت برای صدام حسین متجاوز به ملت ایران رسید و از شعار محوری و اصلی مبارزه با امپریالیسم به آلت دست جمهوریخواهان آمریکا مبدل شد. دلایل این همه افول و سقوط چیست؟
بهوجود آمدن پدیدهها تابعی است از مولفههای متغیر و متکثر و نمیتوان با یک علت به ریشهیابی پرداخت. یکی از این مولفههای مهم، شرایط و فضای حاکم بر جامعه است. در واقع وقتی درباره گروهها و احزاب تحلیل میکنیم، عینک ۱۴۰۰ را باید از چشممان برداریم و به آن دوران توجه کنیم. سازمان مجاهدین خلق در شرایط استبداد حاکم و دخالت قابل توجه ابرقدرتها در ایران و ظهور گروههای مبارز مارکسیستی در فاز مسلحانه بهوجود آمد. اینها جوانان جویای حقیقت و عدالت بودند.
حنیفنژاد از بنیانگذاران سازمان در اوائل دهه ۴۰ در بازجوییهای خود میگوید که زندگی من و مادرم در زیرزمین نموری بود که به همین دلیل وی بیماری سختی گرفت. اینها ستمدیده بودند و این مساله آنها را مستعد مبارزه میکرد. برخی از اینها در جلسات قرآن مسجد هدایت مرحوم طالقانی شرکت میکردند و دوستان و همراهان خود را تشویق به مطالعه مستمر قرآن و حدیث میکردند.
یعنی در آغاز مشکلی در تولد سازمان نیست؟
سازمان را نمیتوان یکپارچه تحلیل کرد. سازمان قبل از ضربه ساواک در سال ۵۱ و بعد از ضربه متفاوت است، اما بزرگترین مشکل سازمان در تولد، نوع معیارگیری است.
در آن زمان سازمان تحت تأثیر مبارزان مذهبی و البته ملی مثل نهضت آزادی بهخصوص مرحوم بازرگان است. بازرگان فردی متدین و ریشهدار بود، اما عالم دینی نبود. در جوی که دین و علم را در مقابل هم تعریف میکرد، ایشان و اطرافیانش در دانشگاه، بهدنبال تفسیر علمی یا بهتر بگوییم علمزده از دین بودند. قصدشان خیر بود، اما عاقبت بدی داشت. خود این مساله سبکی در انسان ایجاد میکند که انحرافآفرین است. بچههای سازمان تحت تأثیر بازرگان بودند.
پس چرا مجاهدین مثل بازرگان و نهضت آزادی فکر نمیکردند و به دنبال مبارزه رفورمیستی یا پارلمانتاریستی نبودند؟
اصلا ابتدا فاز مسلحانه و نام مجاهدین خلق روی اینها نبود و از اصطلاح سازمان استفاده میکردند. اعضای سازمان بیشتر به دنبال زیربناهای مطالعاتی و فکری بودند. از ۱۵ خرداد به بعد و برخورد قهری رژیم با مبارزان، گروههای مسلح متولد شدند. یعنی به این نتیجه رسیدند که ماجرای اصلاحات و انتخابات در این رژیم تمامشده است و باید ضربه زد. سازمان هم مشی نظامی را در پیش گرفت.
لطفالله میثمی در خاطرات خود میگوید که با حنیفنژاد به قم رفتیم و با علما از جمله آقایان شریعتمداری و بهشتی ملاقات کردیم که حنیفنژاد گفت برویم از قم چیزی نصیب ما نمیشود.
به نظرم یکی از مهمترین دلایل افول سازمان در بحث حجتگیری است. یعنی وقتی میخواهیم برای فعالیت خود، آن هم در سطح مبارزه و کار سازمانی به دنبال معیار و حجت شرعی باشیم، چه منبع و مرجعی را انتخاب میکنیم. سازمان در این رابطه، روحانیت را کنار گذاشت.
یعنی سازمان مجاهدین در انتخاب معیار و به قول شما حجت شرعی از ابتدا به دنبال روحانیت نرفت؟
در عمل خیر. این مسأله به مرور پررنگتر شد. سازمان در فهم دین احساس استقلال میکرد و این سبک را از مرحوم بازرگان به ارث برده بود. بعد از اعدام کادر اولیه و میدانداری مسعود رجوی، تقی شهرام، موسی خیابانی و بهرام آرام، ما با سازمان جدیدی مواجه هستیم که بُعد منافقانه و چپگرای سازمان پررنگ میشود.
تقی شهرام در آذر ماه ۱۳۵۳ مقالهای در حدود ۱۰۰ صفحه به نام «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشتهتر سازیم» بین سازمان توزیع کرد. همین جزوه سبز و امثال اینها ابتدا افکار نیروها را از حجتمحوری دینی خالی کرد و سپس راه انحراف و قرائتهای عجیب را هموار ساخت.
عزت شاهی در خاطرات خود میگوید وقتی در زندان از رفتارهای ناصحیح کادر رهبری به کاظم ذوالانوار شکایت کردم، گفت: عزت! کادر مرکزی سازمان، اعتقادی به مرجعیت و روحانیت ندارد.
آیتالله طالقانی چطور؟
آیتالله طالقانی به دلایل مختلف منجمله زندانی بودن به اینها دسترسی نداشت. اعضای سازمان حتی ایشان را تهدید به قتل کردند و گفتند تو را میکشیم و این مساله را به گردن رژیم میاندازیم! چون با برخی از اعمال سازمان مخالف بود و به شدت نهی میکرد، اینها تحمل نمیکردند. در واقع سازمان از دین و روحانیت استفاده میکرد امام تمسکی نداشت. اصلا امام در نجف به همین دلیل از اینها احساس خطر کرد.
این تمسک، خطر زیادی دارد. تفاسیر منعندی واقعا سر از فرقانیسم در میآورد و البته حماقت. سازمانیها در فقدان تمسک به فقها و مجتهدین، در فهم تکالیف خود سردرگم بودند.
دلایل دیگر افول سازمان چه بود؟
قطعا مباحث مفصلی قابل عرض است، اما اگر بخواهم خلاصه بگویم، غیر از تولد لیبرال یا غیر حوزوی و تفاسیر به رأی و نفوذ امثال تقی شهرام، خیلی باید روی عنصر نتیجهگرایی سازمان تاکید کرد. برخی نیروهای جوان انقلابی ما هم باید از این انحراف سازمان عبرت بگیرند. روحیه سازمانیها بهشدت نتیجهگرا بود. یعنی بهجای حساسیت روی تکلیف و فدا نکردن تکلیف به خاطر نتیجه گرفتن، هر راهی برای رسیدن به نتیجه، از نظر سازمان حلال و بلکه واجب بود. همین نتیجهگرایی از رفتار تند و غیرمنطقی با دشمن شروع شد و به دوستان رسید.
مجاهدین، امامخمینی را تحقیر میکردند؛ چراکه به زعم آنها ظرفیت و توان لازم برای مبارزه با امپریالیسم را ندارد! اما الان علنا در آغوش جان بولتون که حتی ترامپ تروریست هم تندرویهایش را تحمل نکرد، افتادهاند، چرا؟ چون برای رسیدن به نتیجه، هر ابزاری را مباح میدانند؛ حتی اعدام فجیع شریفواقفی را. یا با رژیم صدام همکاری اطلاعاتی و عملیاتی کردند و غیر از ترورهای وسیع و قتل و شکنجه مردم عادی و پاسداران کشور، دستشان به خون هزاران ایرانی آغتشه شد.
اینها برای نتیجه گرفتن ابایی نداشتند که اطلاعات ایران را از طریق اعضای نفوذی خود به عراق لو بدهند و جوانهای مردم به سادگی پرپر شوند.
نکته دیگر این بود که سازمان، برخلاف ادعای خود، تمامیتخواه و قلدر بود. مسعود رجوی به قانون اساسی رای نداده بود و به دلیل رد صلاحیت از کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری عصبانی بود.
خب تو که قانون اساسی منتخب ملت را قبول نداری، میخواهی با چه مبنایی رئیس جمهور کشور شوی و چه چیزی را اجرا کنی؟ مردم هم به سازمان اقبال نداشتند و سازمان غافلگیر شد و انتقام این مساله را از مردم ایران گرفت. یعنی سازمان در مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس شورا هم رأیی نیاورد.
مطرح میشود که حرفهای مجاهدین شنیده نشد و به آنان میدان داده نشد تا از خود دفاع کنند و این در جدایی آنها موثر بود.
اتفاقا من اعتقاد دارم امامخمینی به قدری با اینها مدارا کرد که شاید برای خود مسئولیت ایجاد کرد. نشریه مجاهد اینها تا آخر به فعالیت ادامه داد و هر آنچه سمپاشی و اهانت به امام و یارانش امکان داشت نثار کرد. این نشریه در سراسر کشور توزیع میشد. اعضای سازمان مرتب همهجا سخنرانی و میتینگ و بیانیه داشتند. البته دستشان هم خالی بود و از شانس بدشان در مقابل افراد فصیح و منطقی مانند شهید بهشتی و سایر یاران امام، مشتشان باز میشد. به نحوی که دعوت تلویزیون برای مناظره را بارها به بهانههای مضحک رد کردند. مثلا میگفتند شما برای جان برادر مسعود تضمین بدهید! خب این چه مجاهدی است؟ اصلا موسی خیابانی یا نماینده دیگری میفرستادند، اما نفرستادند چون شرکت در یک مناظره تلویزیونی خصوصا اگر مقابلشان کسی مانند مرحوم شهید بهشتی قرار میگرفت، برایشان حکم تیر خلاص در افکار عمومی را داشت.
انتهای پیام