وقتی در سال ۸۳ از مناسبات فرقه رجوی فرار کرده و خودم را به نیروهای آمریکایی معرفی نمودم، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود و احساس می کردم که دوباره تولد یافتم و آن شب به همراه دوستانی که با هم فرار کرده بودیم تا صبح حرف زدیم و خندیدیم و ادای رجوی و مسئولین را در می آوردیم. احساس می کردم که تاکنون در عمرم این قدر نخندیده بودم.
با این که هنوز به شرایط کمپ عادت نکرده بودم ولی از اینکه می توانستم با دوستانم حرف بزنم و شوخی کنم و هیچ تناقضی هم نداریم خیلی خوشحال بودم و دیگر این حس بد و ترس را نداشتیم که مبادا امشب نوبت من برای عملیات جاری باشد انگار ذهنم از همه غل و زنجیرهایی که رجوی سالیان به ذهنم زده بود رها شده بود. شاید در نگاه اول برای هر خواننده ای درک آن بسیار سخت باشد ولی من از این که دیگر در مناسبات نبودم بسیار خوشحال بودم. چیزی که بسیار مرا راضی می کرد توان تصمیم گیری برای بریدن از مناسبات فرقه ای رجوی و آغاز یک زندگی جدید بود. همه دوستانی که از مناسبات سازمان جدا شدند می توانند درک کنند وقتی فردی بعد از چند دهه زیر بمباران تبلیغات سوء سازمان قرار داشته باشد دیگر توانی برای تصمیم گیری نخواهد داشت . اما من به همراه سایر دوستانم توانستیم در یک اقدام هماهنگ از مناسبات جدا شویم تا بتوانیم زندگی جدیدی برای خود آغاز کنیم و برای خودمان تصمیم بگیریم و صاحب زندگی خودمان باشیم و افرادی مانند رجوی ها بر ما حکم فرما نباشند .
پس از آن من به کمک نیروهای امریکایی توانستم پس از بیست سال قطع ارتباط با خانواده صدای برادرم را بشنوم و با او حرف بزنم. سازمانی که من با هزاران امید و آرزو وارد آن شده بودم حتی اجازه یک تماس تلفنی به من نمی داد و حتی طوری فضای مناسبات را درست کردند که کسی جرات نداشت عنوان کند خواهان تماس با خانواده اش در ایران می باشد. وقتی با برادرم حرف زدم انگار دنیای دیگری به رویم باز شد، اینکه در ایران وضعیت خوبی دارند و حکومت برای آنان مشکلی ایجاد نکرده است. اما در درون سازمان همیشه این خط دنبال می شد تا بتواند با شانتاژ و حقه بازی وانمود نمایند خانواده های اعضای سازمان دچار مشکل بوده و یا در زندان به سر می برند و شنیدن صدای برادرم دنیایی از امید به رویم باز کرد و همه دروغ هایی که سالیان در مغزم توسط رجوی ها جا گرفته بود، از بین رفت و در آنجا فهمیدم چگونه این سالها عمر خود را در مناسباتی که روی فریبکاری و حقه بازی سوار شده است، تلف کردم.
اکنون بعد از سالیان وقتی به گذشته نگاه می کنم درک می کنم افرادی که هنوز در مناسبات رجوی در غل و زنجیر به سر می برند چگونه حاضر نیستند برای یک لحظه فکر کنند و به حرفهایی که رجوی ها سالیان به آنان گفتند شک کنند اما اگر به این نقطه برسند همانند من و بقیه دوستان جدا شده یک لحظه هم حاضر نخواهند بود در مناسبات فرقه رجویها باقی بمانند .
در مورد جدا شدن از مناسبات رجوی ها می توانم ساعتها بنویسم و از لحظاتی که آن موقع داشتم حرف بزنم ولی چیزی که برایم قابل توجه بود تولد دوباره است. که بعد از بیست سال اسارت در مناسباتی که مدعی آزادیخواهی هستند نعمت بزرگی بود و با هیچ چیز قابل وصف نیست .
در مطالب بعدی در مورد رفتن خودم به عراق و دیدن دوباره اشرف خواهم نوشت و آنجا بود که به ابعاد دیگری از جنایت رجوی ها پی بردم و اینکه تمام حرف های وی در مورد سرنگونی و مناسبات پاک و استراتژی و تاکتیک دروغی بیش نبوده و همه این شامورته بازی ها به خاطر این بود که بتواند به قدرت برسد و ما را مانند سربازانی جان برکف به کار بگیرد. سربازانی که قدرت فکر کردن ندارند و باید مانند بردگان فقط کار انجام دهند. حال در کشور آلبانی باز هم سعی دارد افرادش را در ناآگاهی کامل نگهداشته و وعده سرنگونی بدهد ولی چیزی که اکنون نمود دارد ریزشی است که شروع شده و این خود نشان دهنده پوچ بودن وعده ها و دروغ هایی است که سالیان رجوی ها به اعضای خود گفته است .
هادی شبانی
انجمن نجات مرکز مازندران
انتهای پیام / فراق