عبدالکریم ابراهیمی، عضو نجات یافته از فرقه رجوی، از یک رفتار کثیف غیراخلاقی برای کنترل مردان معترض در این فرقه، پرده برداشت.
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی فراق، روایت این عضو نجات یافته از ترفند برخورد و آرام نمودن مردانی که در این فرقه دچار تناقض های مختلف می شوند را در زیر می خوانید:
یکی از بندهای انقلاب مریم که باید همه از آن عبور میکردند بند «سین» یعنی سرنگونی بود. بدین معنی که زمان سرنگونی رسیده و باید همه تلاش کنیم که در یک سال آینده سرنگونی را محقق کنیم. اگر به تأخیر بیفتد مقصر تک تک افرادی هستند که وارد بحث سرنگونی نشده اند. در این راستا طولانی ترین نشستها برگزار میشد و همه گزارش عبور از بحث سرنگونی می نوشتند. در این بین تناقضات زیادی وجود داشت از جمله وضعیت ضعیف دولت عراق به علت جنگ کویت و شکست ارتش عراق و تخریب زیر ساخت های اقتصادی آن کشور و تحریمهای بی سابقه. سؤال این بود چطور می شود در این شرایط سرنگون کرد؟ زمانی که عراق قدرت داشت نتوانستیم الان با چه مکانیزمی سرنگون می کنیم؟ این تناقضات جمع میشد و به دست رجوی می رسید. رجوی هم به دنبال آن بحثی آورد به اسم «بستن شکاف» یعنی که افراد ذهنشان را گِل بگیرند و جز به سرنگونى و تحقق آن فکر نکنند و هر گونه شکافی در ذهن باید بسته شود و این بند در زمانی بود که عملیات های تروریستی در داخل شهرهای ایران انجام می گرفت و شخصیت های مختلف را در ایران ترور میکردند. برای آن هم ترانه درست کرده بودند به اسم «دست تو دست هم بدیم، شکاف ها رو ببندیم» که در تجمعات به صورت جمعی خوانده می شد .
من در این بحث غرق در تناقض بودم و به خودم نمی توانستم به زور بقبولانم که ما تا یک سال دیگر سرنگون می کنیم، به همین دلیل به اصطلاح مجاهدین روی میز بودم و از بحث سرنگونی و بستن شکاف ذهن عبور نکرده بودم. یک شب یازده شب بعد از خاموشی روی تخت هنوز خوابم نبرده بود که معاون لشکر آمد بالای سرم و گفت، خواهر فلانی کارت داره، بلند شو برو اتاقش.
من مرگ خودم را از خدا می خواستم تا اینکه بروم پیش فرمانده مرکز. چون تصور داشتم که زیر تیغ و تپانچه میروم و الان اتاق پر از فرماندهان است برای تنبیه من، اما بر خلاف تصورم وقتی که در زدم و وارد شدم فقط خواهر رده «اف» مرکز بود. بر خلاف انتظارم با خنده از من استقبال کرد و دعوت کرد که نزدیک ترین صندلی به خودش بنشینم. خوش و بش خیلی جذابی داشت که من متعجب شده بودم.
چون گزارش های من و تناقضاتم را خوانده بود رفت روی بحث که ما همه تعهد دادیم برای خواهر مریم باشیم. قرار نیست چیزی که ذهنمون به آن قانع نیست مانع ما برای خواهر مریم شود. برادر و خواهر بند انقلاب آوردند که سال سرنگونی است، هنر ما این است که سمعاً و طاعتاً لبیک گوی رهبری باشیم، همین. ادامه داد و گفت، من می دانم تو می توانی، چون تو بچه خواهر مریم هستی. بعد یک چای با دو عدد شکلات جلویم گذاشت که من تا آن موقع ندیده بودم. من خجالت می کشیدم چای بخورم، چند بار تعارف کرد و خودش آمد روی صندلی سمت چپم نشست و شروع به نوشیدن چای کرد و من هم چای رو با شکلات که خیلی دوست داشتم، البته با خجالت نوشیدم. حرف آخرش این بود که تو باید شکاف ببندی نه اینکه شکاف زی باشی.
او به عمد این کلمه طوری ادا می کرد که نفر را روی جنسیت تحریک کند ولی من خودم را به نفهمیدن زدم، اما همین ترفند رجوی با استفاده از اهرم زنان برای به دام انداختن مردان که خلاف بحث انقلاب خودشان بود ادامه داشت و مزورانه نفرات را در چنبره و اسارت ذهنی با هر شیوه ای نگه می داشتند. اگر نفر این مرحله را هم رد میکرد و قانع نمیشود راه های وحشیانه تر مانند زندانی، شکنجه و سربه نیست شدن در انتظار بود.
در نمونه دیگر یکی از بندهای انقلاب کذایی ایدئولوژیکی بند «همردیفی» بود که بعد از مسئول اولی مهوش سپهری معروف به جلاد شکنجه گر، «نسرین» رجوی ابداع کرد و تمام افراد وارد این بحث شدند. محتوای آن این بود که باید همه مثل نسرین چیزی از خود نداشته و سرسپار تمام عیار باشند و مثل موم در دست رهبری بمانند و رهبری هر طوری خواست شکل دهد. این بحث سنگینی بود و گزارش تناقضات بالا می رفت که پیشرفت محتوایی وجود ندارد. لذا بحثی به آن اضافه شد به اسم این که «شما عاشق نشدی» یعنی اگر عاشق رهبری باشید همه چیز حل است. شما عاشق نشدید که در این بحث لنگ می زنید. وقتی فردی که در این بند مشکل داشت و تناقض می نوشت یکی از زنان فرمانده، فرد را صدا می زد و بحث عاشق نشدی را طوری بیان می کرد که نفر دچار لحظه می شد.
اما همین کارها و اعمال زنان در تشکیلات ورد زبانها در محفل های دو نفره بود.
الان هم در کشور آلبانی و در پادگان فرقه نشستها شروع شده است و با سس تحریک مردان توسط زنان می خواهند چند صباحی از ریزش نیرو جلوگیری نمایند اما راهی برای مسعود و مریم رجوی جز تن دادن به واقعیات موجود نمانده است.
انتهای پیام