دار و دسته مجاهدین نسبت به هرموضوعی که بیشتر حرف می زنند، خودشان در محتوا و در بطن ایدئولوژی خودشان کمتر به آن اعتقاد دارند.
در فرقه رجوی آنچه مهم است رسیدن رهبری فرقه به اهداف خودش است و در این بین هر بلایی سر مادران، پدران، کودکان و غیره بیاید هیچ مهم نیست. فراموش نخواهیم کرد که مسعود رجوی برای اینکه هر چه بیشتر تمامی نفرات اعم از زنان و مردان را به خود وابسته و مشروط کند، ماجرای مسخره طلاق اجباری را در سازمان به راه انداخت. او علنا در نشست های جمعی می گفت که همه افراد بایستی فقط مرا دوست داشته باشند و تمام عشق، علاقه، فرزند، خانواده، سرمایه و دار و ندار خودشان را برای من و به نفع من فدا کنند.
شاید خواننده از خواندن این سطر از مقاله و این حد از خودخواهی و فردیت رجوی تعجب کند و حتی برایش کمی غیر قابل باور باشد، ولی این عین حقیقت گفته های مسعود رجوی است. مسعود و مریم رجوی طی سال های ۷۰-۷۱ و در دوران جنگ اول آمریکا با عراق ، مادران سازمان را مجبور کردند که از بچه های حتی خردسال خودشان دل بکنند و برای اینکه تمام وقت در اختیار سازمان باشند، فرزندانشان را از عراق خارج کنند و بدون والدین به اروپا و دیگر کشورها بفرستند.
بهانه سازمان برای این کار این بود که بچه
ها را به جای امن منتقل کنیم ولی واقعیت
داستان این بود که رجوی تصور می کرد که ممکن است در این جنگ فرصتی برایش پیش بیاید تا دوباره به مرزهای
ایران حمله کند و اگر بچه ها در عراق باشند،
پدران و مادران این بچه ها تمام توان و انرژی خود را برای جنگیدن نخواهند گذاشت. به قول معروف این بچه
نخ وصل و پل ارتباطی پدر و مادر خواهد شد و
این وسط مسعود به خواسته اش نخواهد رسید.
سازمان بچه ها را به خارج فرستاد و بعد از چند سال کلاهی
سر آنان گذاشت که برای بعضی از آنها هرگز
جبران نشد. سازمان در یک فراخوان به بچه ها اعلام کرد که برای مدت معلومی به عراق و برای دیدار به
خانواده شان بروند و مجددا به کشوری که از آنجا به عراق اعزام شده اند بازگردانده خواهند شد. مسئولین سازمان
بچه ها را فریب
دادند و اکثریت آنها را به عراق اعزام کردند. رفتن به عراق همان و ماندن در عراق و گرفتار شدن در
قرارگاه های سازمان همان.
رجوی با اینکار قصد داشت که اولا کمبود نیروی
خود را تا حدی جبران کند. چرا که بعد از
استبدادی که در سازمان توسط رجوی به راه افتاده بود، دیگر مانند گذشته نیروها به سازمان نمی پیوستند. بعد هم
اینکه میانگین سنی را به شدت پایین آورد.
گذشت زمان باعث سفیدی موی سر اعضا شده بود و حس پیری و ناکارآمدی بشدت نیروها را اذیت می کرد. او با این کار تلاش کرد که این مشکل را هم هر چند موقتی حل کند. تعداد قابل توجهی از اعضا قدیمی تر بودند که به دلیل عدم پویایی سازمان، هرچند سابقه زیادی در سازمان داشتند اما فضایی برای آنکه به آنها پستی و مسئولیتی داده شود وجود نداشت. با آمدن این افراد عملا آنها هم در مواضع مسئولیت نیرویی قرار گرفتند و این حس بیکار بودن و مشمول گذر زمان شدن در آنها کمی آرام گرفت. حال علیرغم اینکه والدین این بچه ها هم در سازمان بودند، اما اجازه دیدار با آنها را نداشتند. چرا که مسئولین سازمان اعتقاد داشتند که نبایستی حس علاقه و مادر و فرزندی یا پدرو فرزندی تقویت شود. آنها از دو چیز می ترسیدند. نخست اینکه این علایق باعث تحکیم دوباره شاکله خانواده شود و دوم اینکه این بچه باعث شکل گیری دوباره رابطه پدر و مادری شود که سالیان سال است به اجبار تشکیلات از هم جدا شده اند. یعنی واقعا بچه هایی در قرارگاه اشرف بودند و بیش از سه ماه پدر و مادر خودشان را ندیده بودند.
مریم رجوی در دورانی که در عراق بودند هر زمان که اراده می کرد دخترش را می دید و اساسا محدودیتی در دیدارشان وجود نداشت. اما برای بقیه نیروها به شدت کنترل شده و محدود عمل می کردند.
حقیقتا فقط کسانی متوجه می شوند که در سازمان مجاهدین چه گذشته و هم اکنون چه می گذرد که از نزدیک با آنها زندگی کرده اند و به چگونگی کارکرد آنها اشراف کامل دارند. افراد مستقر در سازمان به دلیل تناقض شدید شکل و محتوا از حالت طبیعی کاملا خارج شده اند و همگی احتیاج به درمان دارند.
یادداشت از: عباسی
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز فارس