در دهکده مانز، ۲۰ کیلومتری تیرانا پایتخت کشور آلبانی کمپی وجود دارد که افراد سالخورده با انواع و اقسام بیماری های مزمن در آن نگهداری می شوند.
برخی آن را با توجه به میانگین سن بالای ساکنین، خانه سالمندان نام می برند. البته خانه سالمندان هم با توجه به تعاریف و عملکرد رایج، مفهوم کاملی برای این محل نیست چرا که در خانه سالمندان انسان های سالخورده حق دیالوگ و تبادل نظر و درد دل بایکدیگر را دارند و از حق ملاقات هفتگی و یا ماهانه با اقوام و آشنایانشان برخوردار می باشند ولی این داستان سالخوردگان کمپ و یا در حقیقت زندان مانز با همه خانه سالمندان در سراسر جهان تفاوت اساسی دارد.
هرکدام از آنها تاریخچه و سرنوشتی متفاوت دارند ولی همگی در یک چیز مشترکند: داستان اسارت در زنجیر فریب و دروغ رجوی و مجاهدین خلق.
در پشت این چهره های سالخورده با جسم فرتوت و لبخندهای بی رنگ ماسیده برلب و چین و چروک های نقش بسته بر صورت و حالت اغلب خمیده، رمز و داستان هایی نهفته است.
داستان هایی با سرگذشت ها و سرنوشت های متفاوت. بخشی از این سالمندان در بهمن ۵۸ جوانان پرشوری بودند که انتخابشان متناسب با شرایط سنی و مقتضای جوانی نه براساس منطق و شعور بلکه احساس و شور بود، اصلی ترین سرمایه خودشان را دو دستی و بدون هیچگونه ملاحضه و محافظه کاری به دست رجوی سپردند ولی رجوی که سن کم ولی توهم زیاد و برای رهبری انقلاب نقشه ها در سر داشت و به هیچ وجه هم حاضر نبود در این مسیر کسی را همراه خود سازد از همان ماه های اول انقلاب در حالی که بخشی از جوانان میهن درگرما و سرما وگاها با زبان روزه در دور افتاده ترین و محروم ترین مناطق مشغول سازندگی و آبادسازی ویرانه های به جا مانده از رژیم سلطنتی بودند هواداران جوان را درتیم های نظامی سازماندهی و درخیابان های تهران و دیگر استانها رژه نظامی به راه انداخت. درحالی که چند ماهی از عمر انقلاب نگذشته بود و دولت برآمده از انقلاب با انواع و اقسام دسیسه های نظامی و اقتصادی از طرف دشمنان دست و پنجه نرم می کرد بعد از شکست رجوی درصحنه انتخابات و در حالی که ایران با حمله نظامی و غیرمنتظره عراق مواجه شد و تمامی جوانان میهن برای دفع تجاوز و دفاع از آب و خاک و شرف و ناموس به سوی جبهه ها می شتافتند رجوی آشوب ها و درگیری های داخلی را به منظور گشودن جبهه دوم و البته به سود دشمن و در توهم انشقاق و ضعیف کردن توان نظامی ایران و به مثابه ستون پنجم عراق دامن زد.
رجوی درجریان جنگ تجاوزکارانه صدام برعلیه ایران موضع گیری دوگانه داشت. در ابتدا تلاش کرد خود را در جبهه مردم و مخالف تجاوز نشان دهد. به همین دلیل ضمن محکوم کردن تجاوز عراق به ایران از اعضایش خواست که به جبهه رفته و بر علیه نیروی متجاوز بجنگند ولی همزمان از فرصت استفاده نموده و کار انتقال سلاح از جبهه ها به پشت جبهه و خانه های تیمی را در دستور کار نیروهایش قرار داد.
با شروع فاز نظامی و اعلام جنگ مسلحانه و به دنبال آن شکست مفتضخانه که منجر به فرار رجوی و باقی مانده نیروهایش به فرانسه و عراق شد وی عملا وارد یک همکاری رسمی نظامی با صدام گردید.
رجوی علنا خیانت را به اوج رساند و در قالب ارتش کوچک صدام و ستون پنجم در جنگ وارد شد و عملیات های نظامی مشترکی به نام های آفتاب، چلچراع و فروغ جاویدان را انجام داد که منجر به کشته شدن صدها سرباز ایرانی و مردم غیرنظامی و هزاران مجروح و دهها اسیر گردید.
رجوی همچنان با استقرار سیستم های شنود و استراق سمع و دستگاه های مخابراتی پیشرفته که همگی توسط استخبارات ارتش عراق در اختیارش قرار گرفته بود تمامی تحرکات و فعالیت های ارتش ایران و دیگر یگان های نظامی را رصد و در اختیار ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق قرارمی داد تا عملا تعادل قوای نظامی را به نفع دشمن متجاوز تغیر دهد.
در روابط و تشکیلات داخلی سازمانش مناسبات بسته فرقه ای حاکم کرد و با پیچیده ترین شیوه های مغزشویی فضای اختناق مطلق به شیوه های اردو گاه های نازی بر اعضا حاکم کرد. ارتباط افراد با دنیای آزاد قطع و آنها طی سالیان از هرگونه تماس با خانوادهایشان محروم شدند. تحکیم اختناق به جای آزادی و مزدوری و سرسپردگی جای استقلال، ویرانی، ترور و خشونت وکشتار جایگزین زندگی و همزیستی مسالمت آمیز سیاسی شد.
در چنین شرایطی نسل انقلاب در چمبره و دوزخ رجوی گرفتار آمد نسلی که از تمامی استعداها، خلاقیت ها و آرزوهایش گذست تا شوق و امید به آزادی، استقلال و پیشرفت و آبادانی را برای خلقش به ارمغان بیاورد.
آنها حتی کانون خانواده را هم کنار زدند و از مناصب و مقام گذشتند. سرنوشت تلخ و عبرت بد روزگار برای آنها اینگونه رقم خورد که زندانی سازمانی شدند که روزی در توهم و سراب مبارزه برای به دست آوردن آزادی مردم به آن پیوسته بودند. به همین دلیل نمی توانستند تصور کنند در زندان فرقه، آرمانیشان اسیر و بوسیله مسؤولین همان سازمان تحت بازجویی و ضرب و شتم و شکنجه قرار می گیرند.
آنها نمی توانستند به خودشان تلقین کنند که چگونه مسؤولین سازمان رویایی شان آنها را در دسته های ده تایی به زندان مخوف ابوغریب می فرستند. گذر عمر و آرمان های جوانی در آنها رنگ باخته بود و دیگر توان ماندن نداشتند. آری بدین گونه این نسل همه چیزش را باخت. بعد از سالیان زجر و تحمل سخت ترین شرایط اینک در مکانی به نام خانه سالمندان گرفتار آمده اند ولی از شانس بد هنوز رجوی دست بردار نیست و از آنها که نه دیگر شوری در سر و نه رمقی در جسم دارند انتظار شورش دارد. آنها به این درخواست رجوی چنین پاسخ می دهند که در اوج جوانی و توانمندی جسمانی و حمایت های گسترده مالی و لجستکی و نظامی صدام نتوانستند کاری از پیش ببرند و سرنگون کنند در شرایط فعلی که دیگر نایی برای حتی فکر کردن به شورش ندارند. خوشبختانه برخی از آنها به یمن نیروی شگفت انگیز آگاهی مسیر خود را باز یافته و ماهیت فریبکارانه رجوی را درک کردند.
علی اکرامی
انتهای پیام / انجمن نجات خوزستان