• امروز : جمعه - ۳۱ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 19 April - 2024

افشاگری از یک قتل در تشکیلات فرقه تروریستی رجوی: نباید از کسی که ما را ترک کرده سوال بکنی!

  • کد خبر : 20290
  • 16 آوریل 2019 - 11:29

بعد از  اسارت توسط ارتش متجاوز صدام حسین و ورود به اردوگاه های عراق که داستان ها داشتم مرا به اردوگاه التاش رمادی بردند.

آنجا بعد از این که فریب نفرات فرقه خوردم وارد محل سازمان و با دو نفر آشنا شدم. یکی حمزه رحیمی و دیگری محمد رضا بود که خیلی با حمزه دوست شدم. حمزه حدود ۴۰ ساله و گروهبان یکم ژاندارمری بود که توسط ارتش صدام حسین اسیر شده بود. من و او هر روز با هم بودیم. بعد از ورودم به سازمان دنبال او می گشتم چون تنها کسی بود که بهش اعتماد داشتم .

در سال ۶۹ محمد رضا بعد از انتخاب مریم قجر به عنوان مسئول اول از سازمان رفت. من و حمزه ماندیم چون فکر می کردیم سازمان مجاهدین همه چیز ما را فراهم می کند و به آن آرزوهایی که داریم می رسیم ولی زهی خیال باطل . رابطه من و حمزه تا حدی بود که همه می گفتند شما دایی و خواهر زاده هستید .حتی فرماندهان هم همین را می گفتند. یادم است که نادر دادگر در خرداد سال ۶۹ مرا صدا کرد و از من و حمزه سوال کرد که چرا شما اینقدر با هم دوست هستید و گفت واقعا دایی تو است که گفتم نه . من جریان آشنایی در زندان ها و اردوگاه های صدام حسین را گفتم چون آدم صادقی بودم راحت حرفم را زدم . آن زمان من در لشکر ۶۰ بودم و حمزه هم در لشکر .  ما در محل میدان گلها مستقر و همیشه نزدیک هم بودیم تا این که محل لشکر۶۰ آماده شد و ما به آن طرف خیابان ۱۰۰ منتقل شدیم.

بعد از این جابجایی  دیدار من و حمزه کمتر شد ولی هر روز یک بار هم دیگر را می دیدیم. آن هم در محل تعمیرات زرهی که او راننده بی ام پی وان بود و من تعمیرات تانک را انجام می دادم. در هر مانوری که او بود حتما من هم بودم. سال ها ما یا جدا از هم بودیم یا این که در یک مقر بودیم ولی از هم دیگر خبر داشتیم. هر چند که من و حمزه همیشه دنبال رسیدن به رویاهای خودمان بودیم ولی سازمان مجاهدین همیشه یک سنگی در مسیر ما می انداخت و حتی می دانستیم مسیری که در برابر ما به دروغ گذاشته شده واقعی نیست ولی مجبور بودیم بمانیم چون نمی دانستیم سر نوشت ما چه خواهد شد.

تا سال ۷۳ کما کان با هم بودیم ولی بعد از آن زندان سازی سال ۱۳۷۳ راه افتاد . من را هم به زندان بردند.

شبی که مرا به زندان بردند، همان شب، حمزه رحیمی را هم آورده بودند. او  در یک اتاق دیگر بود که بعد از یک هفته ما را جابجا کردند .من وارد اتاقی شدم که حمزه رحیمی آنجا بود. بعد از دیدار اولیه با هم خیلی صحبت کردیم که علت چیست؟ این همه آدم را اینجا آورده اند و هر روز باز جویی و کتک خوردن داریم بعضی ها هم که اصلا می روند و  دیگر آنها را نمی بینیم.

همه ذهن و جسم ما فرسوده شده بود . حمزه را بعد از یک ماه از من جدا کردند و دیگر خبری از او نداشتم . من وارد بازجویی شدم و با آن شکنجه های جسمی و روحی روزانه ضعیف تر می شدم . بعد از بازجویی محمود قائم شهر ( محمود مهدوی ) که دید من چیزی  برای گفتن ندارم،  نقی ارانی را آوردند. بعد از چند هفته گفت تو می گویی برای خارج رفتن از ایران آمدی ولی یکی هست که می گوید حکومت ایران او را به تو معرفی کرده و با هم در اردوگاه عراق هماهنگ شدید و او زودتر از تو آمده و دروغ های تو بیرون می زند. این شکنجه گر فرقه  گفت دیگر تمام است می اندازمت زیر زرهی، تو داری دروغ می گی و من هم گفتم بنداز زیر تانک. بعد از مدتی آمد و گفت تو را با یکی رو به رو می کنم که گفتم بکن . خودم می دانستم که این نفر کسی به جز حمزه رحیمی نیست که مرا روز بعد بردند پیش حمزه . او خیلی داغون بود، از شدت شکنجه چشماش گود افتاده و سیاه شده بود . به من هم گفتند اگر حرفی بزنی می کشیمت و نباید یک کلام حرف بزنی. حمزه را آوردند و یک چیزایی می گفت که من تعجب می کردم. خواستم حرف بزنم درجا گفتند چیزی نگو .

تمام حرف هایی  که حمزه می گفت تمام  تاثیرات شکنجه و مزخرفاتی بود که به زور به او خورانده بودند . سپس مرا سریع از پیش او بردند و دیگر آن آخرین دیداری بود که من با حمزه رحیمی داشتم . یک بار که می خواستم در مورد حمزه رحیمی از مسئول تشکیلاتی ام سوال بکنم در جا بهم گفته شد دیگر نباید از کسی که ما را ترک کرده سوال و صحبتی بکنی. آنها یک جوری موضوع ر ا برای من وانمود می کردند  که گویی از فرقه خارج شده و دنبال زندگی اش رفته  ولی اینطور نبود. زمانی که خانواده ها آمدند من فهمیدم که خانواده حمزه رحیمی هم به عراق و پادگان اشرف آمده و فرقه هم به آنها شماره قبری را در کربلا داده و گفته که شهید شده اما که کسی هم نفهمد چه شده است.

حتما حق حمزه رحیمی از رجوی پلید و طن فرش را خواهد گرفت. باشد تا در یک دادگاه مردمی تمام  کارهای ضد حقوق بشری  رجوی بر ملا بشود و این فرقه رسوا بیش از گذشته رسوا شود.

روایت از غلامرضا شکری

انتهای پیام / ایران آزادی

 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=20290