۱۹ فروردین ۱۳۹۰ نقطه عطفی در عقب نشینی فرقه رجوی در ادامه هشت سال تلاش مذبوحانه برای باقیماندن در عراق بعد از سقوط دولت صدام با حیله ها و ترفند های مختلف است. او در این زمان نیروهایش را مجبور به درگیری گسترده ای با نیروهای عراقی نمود و تعداد زیادی از اعضا را در این مسیر قربانی مطامع خویش کرد. ولی سرانجام با شکست تحلیل ها و مواجه شدن با فشارها و سرزنش های نیروهای داخلی و خارجی اش و خانواده های اعضا به ناچار خروج از عراق را پذیرفتند. مطالب ذیل گوشه ای از خاطرات ازاعضای جدا شده و بازخوانی وقایع آن روزگار است.
رجوی در حوالی ۲۰ اسفند ۱۳۸۹ یک سری نشستهایی لایهای گذاشته بود که در آنها اخبار انواع و اقسام پیروزیها را میداد و بعد در همین فضا میگفت مالکی و دولت ایران هیچ کاری نمیتوانند بکنند و با نمایشها مختلف و کد آوردن از مقامات سابق آمریکائی که شروع به حمایت از کمپ اشرف و مریم عضدانلو کرده بودند، اینگونه جوّ سازی میکرد که همهچیز بر وفق مراد است.
در طی آن نشستها بحث فرار دو تن (آقایان شاردی و کیخایی ) را که به خصوص در همان ایام فرار کرده بودند بهعنوان خیانت طرح کرده و گفته بود هر کس در این شرایط از اشرف برود یا فرار کند جزو بدترین خائنهاست و سزایش اعدام و کشته شدن است. وی میگفت: «وصیت میکنم و وصیت میکنیم که هرکجا بودیم یک روزی حساب اینها را برسیم و…». بعد تأکید بر مراقبت جمعی و تفتیش عقاید و از این قبیل صحبتها میکرد. در پایان هم برای چندمین بار طی یک و نیم سال، یک تعهد مکتوب دیگر جلوی افراد گذاشت که طبق «نمونه متنی» که داده بود باید با دستخط خویش مینوشتند و امضا میکردند.این تعهد به « گزینه۳» معروف شد که متن کلیشهای آن خیلی منزجرکننده و توهینآمیز بود. با این مضمون کلی که: «از جانم میترسم/ بریدهام/ در مقابل حکومت ایران تسلیمشدهام؛ و سازمان ۳ گزینه گذاشته است که: یا تشکیلات مرا تسلیم پلیس عراق کند/ یا خانواده من را مطلع کند که از خارج بیایند و من را بدون دخالت دولت عراق و ایران با خودشان ببرند/ یا تا زمان برداشته شدن محاصره اشرف و باز شدن دربهای آن منتظر میمانم و بعد میروم».
در این زمینه، هر کس هر ۳ گزینه را رد میکرد باید یک متن «دیکته شده فرقه » مینوشت که مثلاً من تا آخرش هستم و به دشمن بیا بیا میگویم… مسعود رجوی در نشست آنقدر پیروزی-پیروزی به خورد افراد داده بود و آنقدر در تحلیلهای بیپایۀ گفته بود که «مالکی ماکزیمم تا ۳۰ خرداد ۱۳۹۰ سرنگون میشود»، «یونامی گفته است که کمیتۀ سرکوب اشرف (تعطیلی کمپ) در دفتر مالکی تا چند وقت دیگر منحل میشود»، «یونامی در اشرف دفتر باز میکند» و همچنین در موردحمایت مقامهای آمریکایی غلو کرده بوده و غیره …که کسی معنی بیا بیا و سوءاستفادهای که معمولاً مسعود رجوی از این تعهدنامهها میکند را نمیفهمید.
بر اساس اطلاعاتی که البته عمومی نشد، حدود ۲۰ نفر از مردان (از آمار زنان اطلاع دقیقی در دست نیست) درخواستهای مختلف برای رفتن از اشرف دادند که هیچکدام را نفرستادند بعد هم با هرکدام از آنها برخورد شده و آنها را به شیوههای مختلف نگه داشتند تا بهاصطلاح وضعیت بهتر شود و بعد بفرستند. خیلی از آنها را هم در حمله ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ به صحنه جنگ فرستاده و در مقابل عمل انجامشده قراردادند (منجمله «حامد میری» از اعضای سازمان که درخواست تحویل به پلیس عراق را داده بود ولی او را نگه داشتند و در صبح ۱۹ فروردین از ناحیه شکم و زانو مورد اصابت قرار گرفت و دچار نقص عضو شد).) ایشان نهایتاً در سال ۹۱ موفق به فرار از کمپ اشرف شد) و حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر هم گزینه سوم را انتخاب کرده بودند یعنی از تشکیلات جدا میشوند ولی صبر میکنند تا سازمان آنها را بفرستد (که در اولین سال ورود به آلبانی ۷۵ نفراز آنان بلافاصله از تشکیلات جدا شدند.)
بعدها رجوی در نشست سطوح بالاتر گفته بود: «مژگان این تعهدنامهها و آمار کسانی که حاضر به ماندن در اشرف به هر قیمت شدهاند (به گفتۀ خودش بالای ۹۹ درصد) را به هیئت باتلر و یونامی داده است و آنها خیلی تحت تأثیر قرارگرفتهاند. (یعنی در بحثهای گرفتن زمینهای شمال و احتمال حمله عراق و بحث آزادیهای فردی اعضا که باتلر در حال صحبت با سران مجاهدین بود، با اجرای سناریو «تعهدنامه»، یک نمایش برای باتلر جور کردند درحالیکه اصلاً خود موضوع به اعضا گفته نشد. بعد روی همین موضوع مانور کرده که ۹۹ درصد اشرفیها حاضر به مقاومت و ماندن در اشرف هستند… لازم است همینجا اضافه کنیم، تنها از سال ۸۹ تا ۹۲ بیش از ۱۰۰ نفر از کمپ اشرف فرار کردند و خود را به نیروهای عراقی رساندند؛ که تنها افراد محدودی از اینها جز آن حدود ۲۰ نفری بودند که علناً « درخواست خروج داد بودند و این آمار نشاندهنده این موضوع است که اکثراً از روی ترس و ناچاری هرسال مجبور بودند تعهدات اجباری رجوی را امضا نمایند.
طبق تجربه و سبککار رجوی که در آن سالها روال کارش بود و بهخصوص با استفاده از تجربه ۶ مرداد۸۸، اخبار مربوط به بحران زمینهای شمال اشرف و… احتمال حمله نیروهای عراقی و امثال آن به نیروها داده نمیشد تا باعث واکنش یا احتمال فرار و یا عدم شرکت در جابجایی نیرویی برای مقابله با عراقیها نشود و بهاینترتیب بتواند در زمان مناسب آنها را در میدان و در مقابل عمل و حمله انجامشده قرار دهد.
در همین رابطه و در جریان تعطیلات نوروز و ۱۳ فروردین ۱۳۹۰ باوجود اینکه از فعالیتهای عراقیها بهخصوص از ۱۱ فروردین به بعد مشخص بود که جابجایی یا حمله نظامی در کار است، فضای جشن و شادی جمعی حاکم نموده بودند تا اوضاع عادی جلوه نماید. حتی عصر ۱۳ فروردین که بخشی از ارتش عراق وارد شمال اشرف شد چیزی گفته نشد. حوالی ساعت ۳ بامداد ۱۴ فروردین به افراد بخش حفاظت ضلع شمال آمادهباش داده شد تا مواضع شمالی را تقویت کنند، ولی بقیه از ورود نیروهای عراقی خبر نداشتند. صبح همان روز حوالی ساعت ۸، مسعود رجوی پیام عمومی داد که شرایط تعیین تکلیف اشرف فرارسیده است و با استناد به نشست اسفندماه خودش گفت که یونامی گفته که کمیته اشرف در دفتر مالکی منحل شده و یاسری رئیس کمیته هم معلوم نیست کجا است و یونامی یک دفتر در اشرف خواهد زد… او همچنین گفت که «لطیف»(فرمانده نیروهای عراقی اطراف کمپ) با نیروهایش از اشرف بیرونشدند و… پیروزی مبارک!… کارزارهای اشرف به ثمر رسید و گل داد؛ و قرار است بهجای لطیف از لشکر ۵ عراق نیرو بیاید که اینها بچهمحلهای خودمان و از گروه خونی خودمان هستند… (چون لشکر ۵ مستقر در دیالی بود به آنها میگفت بچهمحل). در این شرایط گوشبهفرمان باشید که همه نشانهها حاکی از شکست مالکی و رژیم و پیروزی اشرف و کارزار مریم است!…
روز ۱۴ فروردین زرهیها و هاموی های عراقی (لشکر ۵) وارد اراضی شمالی اشرف شدند، اما همچنان بخشی خبر نداشتند. بهاینترتیب در اوج ناباوری اعضا، خودروهای زرهی عراقی، در زمینهای شمالی خیابان ۱۰۰ مستقر شدند و یک ساعت بیشتر طول نکشید که زیرآب پیام رجوی زده شد. بعدازآن افراد زیادی اعم از زن و مرد برای محاصره کردن زرهیها و عقب راندن آنها بسیج داده شدند که بهصورت شبانهروزی آنجا مستقر شدند. سران فرقه مستمراً میگفتند: «لطیف چون تودهنی خورده و دارد اخراج میشود، به فرمانده جدید لشکر ۵ بهدروغ گفته که زمینهای شمال تحت کنترل نیروهایش بوده و او باید در این زمینها مستقر شود و سازمان هم موضوع را روی میز یونامی و آمریکا برده و بهزودی لشکر ۵ را به بیرون اشرف میفرستند و… مالکی دارد آخرین لگدهایش را میزند».
از آنپس تا ۱۹ فروردین بازی موش و گربه با ارتشیهای عراقی در زمینهای شمالی ادامه داشت که با هر جابجایی چندمتری هر زرهی یا هاموی، یک پیام پیروزی میرسید و مسعود رجوی با استناد به تحلیل قبلیاش که مالکی مرز سرخ شلیک دارد، (اقدام نظامی نمیکنند) گفته بود: «با دستخالی آنها را مهار کرده و بعد بیرون کنید، عراقیها قفلشدهاند و چون قادر به شلیک نیستند آنها را به عقب هول داده و بیرون کنید…»؛ اما وقتیکه نیروهای عراقی زیاد عقب نرفتند دستور داد از آنها عبور کرده و به پشت سر آنها بروید که این کار در ۱۸ فروردین انجام گرفت و تعداد زیادی از نیروها به سمت سیم خاردارهای شمالی و درب ۲۰۰ قرارگاه اشرف منتقل شدند.
در ساعت ۱۰ بامداد روز ۱۸ فروردین، به «اف ام ها» و «اف جی ها» و «اف قرارگاه ها» (کدهای مربوط به فرماندهی محورها و فرماندهی جبههها و فرماندهی قرارگاههای موجود در اشرف) آمادهباش داده شد اما تأکید شد که به نیروهای پایینتر چیزی گفته نشود. در پی آن، یک سری موانع نظامی اما با الزامات ناقص ایجاد شد. جابجاییها بسیار زیاد بود و نشان میداد که مسئولین و فرماندهان سازمان هیچ طرح مشخصی ندارند. پسازاین جابجاییها، در ساعت ۱۲ تا ۱۶ همین روز، سران فرقه به همراه مژگان پارسایی و صدیقه حسینی برای بازدید مواضع رفتند ولی باز چیزی نمیگفتند که چه اتفاقی قرار است بیفتد.
و اما نیروهای آمریکایی در چه وضعیتی بودند و چه اقدامی کردند؟ یکان استرایکر آمریکائیها در ضلع شمال میچرخید و در چند نقطه هم مستقر شد و عصر فرمانده یکان مربوطه ابتدا به تعدادی گفته بود که حملهای در کار نیست؛ اما یکان استرایکر حوالی ساعت ۱۹ از نزدیکی درب ۲۰۰ نیروهای خود را جمع کرده و رفتند. در این زمان بود افراد گفتند حمله قطعی شد و اینها جا زدند.
حوالی ساعت ۲۳ روز ۱۸ فروردین، پیامی از سوی مسعود رجوی آمد که فقط برای فرماندهان دسته به بالا در زمین خوانده شد که در آن گفتهشده بود: «از بس بیا بیا گفتید (همان چیزی که در تعهدنامههای کلیشهای اسفندماه از اعضا گرفته بودند)، دشمن با پای خودش آمده و باید چنان درسی به دشمن و مالکی بدهید که از غلط کرده خودش پشیمان شود…» و با این پیام، قرار شد همه بیدار بمانند. نیم ساعت بعد همان پیام تعدیلشده (بدون اسم بردن از رجوی!) برای همگان خوانده شد! در این فاصله ستونهای متعدد نیروهای عراقی در جادۀ اصلی کرکوک-بغداد و جادههای فرعی به زاغه مهمات و درب شمالی و… دیده میشد.
بامداد روز ۱۹ فروردین هنگام اذان صبح عراقیها پیشروی را شروع کردند که ابتدا چند نقطه در فنس های ضلع شمالی قرارگاه را شکافتند و از درب ۲۰۰ در سمت مزار اشرف نیز اقدام کردند. نیروهای عراقی حدود یک ساعت در آن نقاط گیرکرده بودند و نتوانستد پیشروی کنند و بعد با شلیک و تیراندازی وارد شدند. تا ساعت حوالی ۱۰٫۳۰ تا ۱۱ صبح، کل محوطه شمالی تا خیابان ۱۰۰ و همچنین شمال شرقی و شرق تا سر حد خیابان ۱۰۰ را گرفته و پیشروی کردند… تعدادی از افراد با دستور مستقیم سران کمپ با سنگ چوب به آنان حمله نمودند و درگیر شده و مقاومت میکردند. تا اینکه تعدادی کشته و زخمی شدند. رجوی که به دنبال همین خواسته بود از این موضوع در خیلی جنبهها سوء استفادۀ زیادی کرد و بهره میبرد چون آنها مطلع بودند که سرانجام رویارویی را به سمت نزاع و درگیری پیش میبرند… . سناریوهایی از پیش تعیینشده که رجوی برای جنگ و خونریزی و تبلیغات در عرصۀ داخلی و خارجی! آماده کرده بود؛ که نهایت سوءاستفاده خود را ببرد.
ادامه دارد
گزارش از: مریم سنجابی
انتهای پیام