• امروز : جمعه - ۹ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 November - 2024

خاطره ای از هزاران درد و حرف ناگفته

  • کد خبر : 13216
  • 08 فوریه 2018 - 11:13

یک روز صبح زود داخل مینی بوس پیک نشسته بودیم و با یک رفیق نزدیکم که الان در فرانسه است صحبت می کردیم که تعداد زیادی از نفرات که خواب آلود روی صندلی ها نشسته بودند نسبت به شرایطی که وجود داشت معترض بودند. شرایطی که شب تا دیر وقت نشست می گذاشتند و صبح زود برای کارهای سخت بلند می کردند.
یکدفعه دیدم یک نفر به من گفت که آیا می شود یک روز از این زندان لیبرتی و موشک باران و بدبختی ها نجات پیدا کنیم؟ آرزویش را می گفت که کاش می توانست حداقل چند ساعت در داخل خودرو استراحت می کرد یا ایکاش می شد که جایی می رفت که می توانست بیرون را نگاه کند و حتی  برای لحظاتی هم که شده از این نشستها و این بدبختیها و این همه مزخرفاتی که در مغز ما می کنند خلاص شود و به دنیای کودکی برود و از خاطرات خودش تعریف کند.
در حال و هوای همین صحبت ها بودیم که خودرو مینی بوس به جلوی در آشپزخانه رسید. مجبور شدیم با چشمان خواب آلود برویم لباسهای کار آشپزخانه را بپوشیم و شروع به کار کنیم.
این بحث همینجا بماند. این قصه ای شد مثل هزاران درد و حرف ناگفته. تا اینکه یک روز عصر زمان ورزش همین نفر که خانواده اش و خواهر و برادرش هم در فرقه بودند در کنار زمین فوتبال دیدم اول با بحث و پوش ورزش شروع کرد و یواش یواش سر بحث آنروزی را که در خودرو صحبت کردیم را باز کرد. به او گفتم راستی تو که پاسپورت خارجی را هم داری چرا از اینجا نمی روی و خیال خودت را راحت نمی کنی در حالیکه حسرت دو ساعت نفس کشیدن در بیرون از فرقه برایت آرزو شده است؟
در جواب آهی کشید و گفت ای داداش من هم بدبختی های خودم را در این زندان و از دست اینها دارم. مجبورم به خاطر مادر پیرم و خواهر و برادرم با اینها مدارا کنم تا ببینم آخرش چه می شود تا اینکه خدا دلش برای من بسوزد و همه ما را از دست این فرقه نجات دهد. پدرم که به خاطر فشار همین فرقه در همین عراق سکته کرد و مرد. یکدفعه اشک از چشمان هر دو نفرمان جاری شد چون من پدرش را کاملا می شناختم و آدم شریفی بود. ولی با دل غمگین و هزاران راز نهفته از همدیگر جدا شدیم.
از این نمونه نفرات که حتی به اصطلاح کسانی بودند که فرقه روی آنها حساب جدی باز میکرد زیاد هستند که چگونه هر کس به یک صورت زنجیری به دست وپایش وصل است و آدمها را فرقه رجوی به این صورت اسیر نگه داشته است و همین حالا هم در تشکیلات فرقه در رودربایسی گیر کرده و بلاتکلیف در انتظار وعده های پوچ فرقه نشسته اند در حالی که هیچ اعتقادی به خط و خطوط فرقه و سران آن و سیاستهایش ندارند.

نوشته سعداله سیفی

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=13216