از روز اول پیوستن به فرقه، نمودهای دیکتاتوری همه جا پیدا بود. از کف زدن های ممتد در مقابل عکس مسعود رجوی و مریم قجر تا شعار دادن های تکراری جلو همان عکس های کذایی.
روزها و هفته ها مجبورمان می کردند به صحبت های چندین سال پیش ضبط شده مسعود و مریم گوش دهیم. حتی مجبورمان می کردند که درخواست بدهیم که خوب متوجه نشدیم و مجددا و کتبا می خواهیم نوار فیلم ها را ببینیم.
مسئولین سرکوب و مغزشوئی در پذیرش مجبورمان می کردند که در حین ورزش سرود های سازمان را بخوانیم.
مجبورمان می کردند که سرودهای سازمانی آنها را حفظ کنیم. مسئولین مستقیم ما مدام از خاطرات زندان های ایران می گفت در حالی که در ایران این مسئله این طور نبود. بعضی مسائل را عمدا پررنگ تر و زشت تر از آنچه واقعیت داشت ، نشان می دادند.
سر خط و خطوط می گفتند که حق نداریم سئوال کنیم. وقتی هم می پرسیدیم خط و خطوط یعنی چه ؟ می گفتند که هر چه برادر می گوید ، همان خط و خطوط است.
فقط نمی دانم که این خط و خطوط که مستقیما به رهبر الهام می شد و جای سئوال و اما و اگر نداشت، چرا هیچ وقت نتیجه نداد ؟
دروغ هم آسان ترین واژه ای بود که بر سر زبان مسئولین بود. ایمان دارم که رجوی و مسئولین فرقه اصلا در سراسر عمر ننگین خودشان یک لحظه صداقت نداشتند و حرف راست هم نزدند.
اشرف ! این دوزخ مجسم روی زمین، محل محکوم شدن همه بود الا رجوی، در اشرف مسعود مافوق همه قوانین بود، هیچ جانشینی برای مسعود وجودنداشت. همه باید او را یک رهبری کاریزماتیک می دانستیم و این رجوی بود که از همه یک فرمان برداری غیرعادی و استثنائی را می خواست. رجوی احمقانه فکر می کرد شخصی است که جاذبه های استثنائی و منحصربه فرد دارد.
ما هم از ترس زندان انفرادی و شکنجه و حتی مرگ، مجبور می شدیم که مسعود را یک رهبر کاریزما بنامیم، در حالی که ابدا کسی چنین باور و اعتقادی نداشت.
تمام قدرت سهم مسعود بود و اگر در اموراتی نیازمند اشخاصی بود این دایره کوچک نزدیکان بود که آن سهم را هم می گرفتند، همه ما در سازمان غیر خودی تلقی می شدیم و غیر قابل اعتماد.
همه رقبای سیاسی و مخالفان، ترور شخصیتی می شدند، در مواردی هم که دستش باز بود، دستور کشتن افراد مورد نظر و سربه نیست کردن آنها را صادر می کرد.
مسعود رجوی توتالیتر، همه چیز را برای خودش می خواست ، بهترین ها از همه چیز مال مسعود بود، از موارد صنفی گرفته تا موارد جنسیتی.
او مالک بلامنازع همه چیز بود و حتی به دو گرم غشای مغزی نفرات هم رحم نمی کرد.
هیچ مکانیسم کنترلی جهت مهار و نظارت عمومی نبود ، کنترل قدرت فقط در دستان خون آلود مسعود بود …
اما همه این ها نتوانست جلوی مخالفت های اعضای فرقه را بگیرد، همیشه رجوی زندان و زندانی داشت. همیشه بساط شکنجه ، سرکوب و اجبار ، گسترده بود .
هیچ کس و هیچ گاه ، کسی در برابر این دیکتاتور زانو نزد.
امثال محمد علی رحیمی ، با اسم مستعار سپهر،همواره چراغ راه ما ناراضیان تشکیلاتی بودند.سپهر سمبل مقاومت درب رابر دیکتاتوری رجوی بود ، حتی یک لحظه ، یک ثانیه ، جلوی رجوی زانو نزد . درود به روان پاک و تسلیم ناپذیر همه کسانی که روزی در دام این فرقه گرفتار شدند اما هیچ وقت جلوی این دیکتاتور وسازمان کثیف او ، زانو نزدند.
یادداشت از فرید
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی