رویای خیس ـ کاربر فیس بوک ( نویسنده ، شاعر ، ترانه سرا )
دلیلی برای ماندن نبود رویای اوج گرفتن بود و بس ، نه خانه می دیدم نه فرزند و نه عاطفه ی مادر را ، سر به راهی نهادم که پایان نداشت ، اسیر دست فکری که خود بی فکر می تاخت ، راهی که پایانی جز مرگ نداشت …
ذهنمان آشفته بود و به دنبال یک هدف بودیم … بی هدفی مطلق … نمی دانم دلخوش به تحصیلات بودیم یا مردی قدرت طلب ، شاید هم خود رویای قدرت داشتیم …
ای کاش گوری بکنند و سیاست را چال کنند تا بوی تعفنش دنیای کودکانم را مسموم نسازد.
من دنیای خویشتن را آرام … پراز مهر و عطوفت خواستم … دنیایم را به ویرانه ای تبدیل کردند که نقشم درشطرنج آن مهره ی سرباز بود………!!!
وقتی زجر رو حس میکنی
وقتی مادری رو میبینی که ۳۰ سال منتظره … چشم به راه دختر و پسری مانده و هر شب آهی می کشه که دل هر آدمی رو می سوزونه اونوقت می فهمی “رجوی” کی بود…
نمیدونم اون دنیا جواب این همه مادرو چه جوری میده؟ نمی دونم … من نمی شناسمش ولی فقط می دونم که اگر کسی به خاطر آرمانش جنگید شهید حساب میشه ولی حق نداره
دیگری رو به خاطر خودش اسیر کنه … چون هر کس حق زندگی داره و از طرفی حق کسانی که فدای اون و آرمانش شدن مرگ نیست.
ای کاش (اعضای تحت سیطره فرقه رجوی) به آغوش خانواده هایشان بر می گشتند و زندگی عادی داشتند تا این آدم (رجوی) با آرمان هاش تنها بمونه و بفهمه چه راحت نفرین
هزاران پدر و مادر و فرزند رو با خودش یدک می کشه…
تا کی رهبری و سران بیرحم مجاهدین خلق می توانند مانع رویش جوانه ها و تحقق رویاهای انسانها شوند؟
چرا رهبران فرقه مجاهدین از تماس و ملاقات خانواده ها با بستگانشان در کمپ لیبرتی هراس و واهمه دارند؟