• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

خاطرات سفر به اسارتگاه اشرف

  • کد خبر : 6556
  • 31 آگوست 2016 - 18:04

خاطرات سفر به اسارتگاه اشرف 

تقدیم به بانوی پایداری و صبر: ثریا عبداللهی 

قسمت اول

Abdollahi-Sorayya

نویسنده : خانم حمیده عرب درگی خواهر جواد عرب درگى  (دهم شهریور ماه ۱۳۹۵)

تقدیم به بانوی پایداری و صبر ثریا عبداللهی و تمام عزیزانى که لحظات سختى را تحمل کردند تا راهى براى آزادى اسیران فرقه رجوی باز کنند…

کاروانى از سیستان و بلوچستان… سال هزار و سیصد نود و یک بود… مدتى بود که خانواده ها براى دیدار عزیزانشان به کشور عراق و به کمپ اشرف سفر می کردند.

اخبار مختلف از اینکه اسیران را اجازه ملاقات نمی دهند به گوشم می رسید وحوادث مختلفى که در آنجا می افتاد ولى براى من باورش سخت بود از خواهرم که همیشه به این سفر میرفت تا کمکى به درمان خانواده هاو هم براى آزادى برادرم تلاش کند، خواستم تا من هم همراهشان در این سفر باشم و چون نزدیکى زیادى به لحاظ عاطفی بین من و برادر اسیرم بود تصور می کردم برادرم تا صداى مرا بشنود همه چیز را رها میکند و به وطن برمی گردد… بنابراین من هم راهى شدم با عده اى از هم استانی های سیستانى و بلوچم…

 حدود پنجاه نفر عازم شدیم و پس از سه شبانه روز به شهر مهران رسیدیم عصر بود که به مهران رسیدیم قرار شد شب را در شهر مهران سپرى کنیم و روز بعد راهى کشور عراق بشویم.

آن شب را در یک منزل اطراق کردیم و همه چون خسته بودیم زود بخواب رفتیم تقریباً پاسى از شب کسى با ضربه به درب حیاط می کوبید و ما چون غریب بودیم با احتیاط درب را باز کردیم عده اى مسافر هم به ما پیوستند من آنها را نمی شناختم یکى از آنها پرسید شما منو نمی شناسید؟ من و همراهانم ایشان را نمی شناختیم خواهرم به من گفت این خانم در برنامه ماه عسل شرکت کرده و پسرشان اسیر است من فقط در همین قدر توانستم او را بشناسم…

آهنهای که ازدرب اسد کنده بودیم وبه درب میزدیم

soraya-Ashraf2

روز بعد راهى عراق شدیم.

در پایانه چندخبرنگارویک پدرداغدیده که پسرش دراشرف براثر شکنجه کشته شد بود به ما پیوستند.

وقتى به عراق رسیدیم این پدر زجر کشیده ازما جدا شد تا براى تحویل گرفتن جسد پسرش به سفارت و بعد به مقامات عراقى مراجعه کند.

  خانمى که در شهر مهران با ما همراه شده بود همچنان با تواضع با ما برخورد می کرد، با عشق با خانم هاى بلوچى صحبت می کرد گویى عضوى از خانواده خودش است.

پیش خودم می گفتم چرا این خانم این طورى برخورد می کند؟

اصلاً چرا همه کارها را به عهده گرفته است؟

چرا بی دلیل به همه عشق می ورزد؟

اصلا ایشان چه کاره است؟

تا بحال کسى را با این خصوصیات ندیده بودم…

madar-arabکم کم به طرف بغداد حرکت کردیم همه چیز برایم غریب بود هواى گرفته عراق و کشورشلوغ هیچ چیز سرجایش نبود.

بسیار درهم ریختگى و شلوغى به چشم می خورد…

ایران حتى روستاهایش تمیز و مرتب بود ولى اینجا حتى شهر بغداد بسیار کثیف بود، ماشین آلات اوراق شده همه جا خودنمایى می کرد کم کم غروب شد و ما بغداد را به سوى اشرف پشت سر گذاشتیم. تقریباً ساعت نه شب به کمپ اشرف رسیدیم فضاى نظامى و وحشتناکى بود با تمام وجودم احساس ناامنى کردم و دلهره و اضطراب سراسر وجودم را در برگرفت.

پس از عبور از  پاسگاه عراقی ها که اول ورودى اشرف قرار داشت وارد بخشى از کمپ اشرف شدیم که آن زمان از دست فرقه رجوی خارج شده بود و محل اسکان خانواده ها شده بود.

اطراف محوطه را کانکس هاىی در برگرفته بود که باید در آن ساکن می شدیم و کانکس ها را دور هم  چیده بودند مانند یک منزل مسکونى، وسط محوطه چند باغچه با درخت خرما خودنمایى می کرد چون شب بود دیگر چیزى دیده نمی شد.

شب را داخل کانکس ها سپرى کردیم؛ صبح وقتى چشم گشودیم ابتدا با سلام و خوش آمدگویى همان خانم روبرو شدیم حالا وقتى دوستان همراهش وى را صدا می زدند نامش را هم خوب یاد گرفتیم تازه فهمیده بودم که مسئولیت هماهنگى همه ی خانواده های اعزامی به عراق را ایشان برعهده دارند او مادر زجر کشیده اى ست که براى رهایى فرزندش رنج غربت و بودن در سرزمین نفرین شده عراق را به جان خریده بود و این شیرزن آذری کسى نبود جز خانم ثریا عبداللهى

soraya-LIberty Come

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=6556