• امروز : پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024

مصاحبه با فرهاد پورمشکی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت ۱-۲

  • کد خبر : 2083
  • 22 آوریل 2015 - 7:59

مصاحبه با فرهاد پورمشکی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت اول

نیم نگاه :

آقای فرهاد پورمشکی با تشکر از شما که دعوت ما را برای گفتگو پذیرفتید. شما مدتی در قرارگاههای مجاهدین درعراق بودید اما هیچ سابقه فعالیت سیاسی در ایران نداشتید و اصولا فردی با گرایشات سیاسی نبودید چطور شد که به مجاهدین پیوستید؟

فرهاد پورمشکی :

واقعیت این بود که به دلیل مشکلات خانوادگی در سال ۷۴ به تریاک معتاد شدم تا پنجم ابتدایی درس خوانده بودم. ما در روستای حاچه سوی شاهین دژ زندگی می کردیم شش برادر و یک خواهر بودیم. پدرم کارگر ساده بود و وضعیت اقتصادی چندان مناسبی نداشتیم. تا اینکه در اول فروردین سال ۸۱ برای پیدا کردن کار روانه چابهار شدم. در حالی که بیست هزار تومان پول داشتم و هیچگونه شناختی از فرقه رجوی نداشتم یکی، دو بار نام آنها را شنیده بودم و نمی دانستم که آنها ایرانی هستند یا نه ، روز دوم فروردین به بندر چابهار رسیدم در آنجا با چند نفر از همشهری هایم آشنا شدم که آنان نیز جهت کارگری به چاه بهار آمده بودند منزلی را اجاره کرده و به کار ساختمانی و نقاشی مشغول شدیم. هفت ماه در آنجا کار کردم تا اینکه به دلیل سردی هوا و اتمام کار به شاهین دژ برگشتم. به علت اینکه معتاد به تریاک بودم و نمی توانستم مصرف روزانه ام را تهیه کنم مادرم که نسبت به حال و روزم تاسف می خورد و نگرانم بود تنها گردنبند طلایش را که در آن روز به مبلغ ۱۱۰ هزار تومان قیمت داشت ، فروخت و به من داد تا برای پیدا کردن کار به تهران بروم در ترمینال تهران به علت اینکه قیافه ام تابلو بود مامورین به من شک کرده و هنگام بازرسی بدنی مقداری تریاک پیدا کردند به این خاطر روانه دادگاه شدم پس از انگشت نگاری و ده روز اقامت در زندان قزل حصار آزاد شده و پول گردنبند مادرم را نیز در زندان خرج کردم و با دوهزار تومان پول دوباره به شاهین دژ برگشتم اینبار مادرم گوشواره های طلایش را به مبلغ ۲۷ هزارتومان فروخت و به من داد و من مجددا به چابهار بازگشتم پس از دو روز به جرم اعتیاد به مواد مخدر دستگیر شدم. ۲۰روز را در زندان سپری کردم تا اینکه مورخه ۵/۱۰/۸۱ از زندان آزاد شدم ۷ دی ماه به میدان کارگری رفتم وضعیت میدان کارگری خیلی خراب بود کارگر سر کار نمی بردند من هم تازه از زندان آزاد شده بودم بی پول و بی سرپناه و آواره در خیابان پرسه میزدم همیشه در این فکر بودم عاقبت من چه می شود بالاخره در ساعت ۱۰ صبح در میدان ایستاده بودم که یکی از رابط های سازمان به اسم نوربخش که بچه ایرانشهر بود مرا صدا زد و گفت با تو کمی کار دارم و پرسید دنبال کار هستی؟ گفتم بله ، او گفت : من می توانم شما را جهت کار به پاکستان ببرم در آنجا شما را مشغول به کار کنم مثلا رانندگی ، من که دو روز بود غذا نخورده بودم و گرسنه بودم با توجه به شرایط بسیار سختی که در آن زندگی می کردم و احتمال میدادم که شاید او دروغ می گوید و اینکه چرا باید به یک معتاد کمک کند ولی چاره ای نداشتم پیشنهادش را قبول کردم. خطر را به جان خریده و همزمان چهار نفر دیگر که یکی از ٱنها علی مظلومی نام داشت و اهل قم بود و سه نفر دیگر که با او بودند و هر چهار تا معتاد ، به همراه ماشین وانت به طرف مرز رهسپار شدیم. پس از گذشتن از مرز یکی از افراد ترسید و پا به فرار گذاشت اما ما از طریق کوه و راه بیراهه به حرکت ادامه دادیم فردای آن روز ساعت ۹ صبح به شهر مندبلوی پاکستان رسیدیم.

MKO-5

اندیشمندان و پژوهشگران علوم سیاسی معتقدند ، ساختار فرقه گرایانه و ماهیت تروریستی فرقه رجوی انکار ناپذیر است

به قهوه خانه ای وارد شدیم پس از لحظاتی استراحت ، نوربخش با آلمان تماس گرفت تا برایش پول بفرستند. ما هنوز نمی دانستیم که او رابط مجاهدین است از طریق صاحب ترمینال به او پول دادند. شب را در یکی از اتاق های ترمینال سپری کردیم فردای آن روز ساعت ده صبح سوار اتوبوس شده و به کراچی رفتیم در طی مسیر تا کراچی نوربخش برایمان تریاک و هروئین می خرید و ما مصرف میکردیم.

Farhad-Poormeshki-1-Matn

پس از بیست و چهار ساعت حوالی ظهر به کراچی رسیدیم. در ترمینال کراچی سه نفر بلوچ (به نام های علی، سعید و محسن) در انتظارمان بودن که ما را از نوربخش تحویل گرفتند و به یکی از هتل های شهر کراچی بردند در هتل آنان با ما در مورد سازمان مجاهدین صحبت کردند نوار سخنرانی مسعود رجوی در امجدیه در سال ۵۸ و فیلم مانورهای نظامی سازمان را برایمان پخش کردند همچنین سخنرانی چندین نفر از کادرهای قدیمی سازمان را برایمان گذاشتند از جمله ابریشمچی. و بعد گفتند که شما را به عراق می فرستیم تا پس از مدتی مبارزه طبق وعده ای که به شما داده شده است ، سازمان شما را به اروپا می فرستد و پناهندگی شما را ردیف می کند. آنها گفتند ما نیز در عراق مستقر هستیم پس از شما ما هم به عراق خواهیم آمد و همراه شما با رژیم ایران مبارزه خواهیم کرد. در مورد قرارگاه اشرف نیز توضیحاتی دادند و گفتند آنجا شهر بزرگی است در آنجا آزادی هست و شما می توانید براحتی در آنجا زندگی کنید پس از اینکه ساعاتی گذشت شخصی به اتاق ما زنگ زد که رابطین سازمان او را خواهر خطاب می کردند و گوشی را به ما دادند تا به حرفهای او گوش دهیم آن زن به ما گفت وقتی که به اشرف بیایید زن و زندگی نیست خبری از این حرفها نیست اینجا زندگی عبوری است اگر مسائل حقوقی داشته باشید به ما مربوط نیست چون شما جوان هستید ما شما را قبول می کنیم و اگر مسن بودید شما را قبول نمی کردیم و باید چند تا فرم را که به شما می دهند پر کنید. هنگام پر کردن فرم ها به رابطین سازمان گفتم : من اهل جنگ و مبارزه نیستم و می خواهم به ایران برگردم ولی آنها با عصبانیت گفتند : این حرف را نزن ، اینجا پایگاه ما است شما که به اینجا آمدید در واقع پایگاه ما لو رفته و ما شما را به ایران بر نمی گردانیم. این یک پایگاه سیاسی است و جایی الکی نیست و وقتی که اینجا آمدی دیگر نمی توانی ، برگردی ، راه برگشتی نداری …


مصاحبه با فرهاد پورمشکی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت دوم

سایت نیم نگاه :

در شهر کراچی پاکستان چند روز اقامت داشتید؟

فرهاد پورمشکی :

ما حدود ۵ روز در کراچی بودیم البته یکی از نفرات را بعد از تست پزشکی که برای رابطین مجاهدین ثابت شد بیماری ایدز دارد از ما جدا کردند و او با ما به عراق نیامد.

در هتل که بودیم هر روز زنی که از مسئولین مجاهدین در آلمان بود زنگ می زد و با ما صحبت می کرد. پس از چهار روز پاسپورت ما آماده شد شب ما را از هتل به آپارتمانی منتقل کردند. رابطین سازمان صبح آن روز حوالی ساعت شش ، ما را به فرودگاه برده ، شماره تلفنی به ما دادند و گفتند پس از اینکه به اردن رسیدید به این شماره که مربوط به کشور آلمان است زنگ بزنید پس از اینکه به اردن رسیدیم و یک شب در فرودگاه امان ماندیم دو نفر از رابطین سازمان به سراغ ما آمدند بلیط هواپیما برایمان گرفته و به بغداد روانه شدیم. آن دو نفر نیز همراه ما آمدند. در فرودگاه بغداد دو نفر از افسران امنیتی صدام ما را تحویل گرفتند پس از دقایقی دو نفر از افراد سازمان که یکی از آنان افشین نام داشت ما را سوار پاترول کرد و به رستورانی در بغداد رفتیم. پس از خوردن نهار به طرف قرارگاه اشرف براه افتادیم وقتی به قرارگاه رسیدیم به قسمت ورودی منتقل شدیم.

سایت نیم نگاه :

احتمالا در آن موقع فرهاد شما را تحویل گرفت؟ که بعدها در درگیری با پیشمرگان کرد عراقی کشته شد؟

فرهاد پورمشکی :

بله ، اسم ایشان فرهاد بود. فرهاد مراغه ای مستوفی که حدودا ۴۰ ساله بود و می گفتند خانواده اش نیز در اروپا مقیم است. یک چشمش نابینا بود همانطور که شما گفتید در جنگ با کردهای عراقی کشته شد فرد دیگری هم همراه فرهاد بود به نام عباسعلی که ۴۵ ساله به نظر می آمد. آنها پس از اینکه ما را کاملا بازرسی کردند لباس ها ، وسایل شخصی حتی ساعت های مچی را نیز از ما گرفتند به ما لباس ارتش آزادیبخش دادند که بپوشیم.

سایت نیم نگاه :

معمولا قبل از ورود به ارتش ، افراد انتقالی به عراق تحت بازجویی همه جانبه قرار می گرفتند؟ مسئولین مجاهدین علیرغم اینکه افراد را تحت محمل های مختلف فریب داده و به اصطلاح شکار می کردند و به عراق می بردند اما چندان اعتمادی به آنها نداشتند.

فرهاد پورمشکی :

بله. ما هم این ریل بازجویی را گذراندیم. آنها در ورودی به ما گفتند شما باید یک هفته در اینجا بمانید چون افراد ضداطلاعات قرارگاه اشرف با شما کار دارند. پس از بازجویی های شبانه روزی بود که به پذیرش ۸۳ ما را بردند.

سایت نیم نگاه :

اگر ممکن است در باره بخش ورودی بیشتر توضیح بدهید

فرهاد پورمشکی :

بله حتما، در ورودی ما را به واحدی منتقل کردند که یک نفر نیز در آنجا مستقر بود. نام مستعار او عزت بود.عزت اهل بلوچستان و ۲۳ ساله به نظر می رسید. علی مظلومی یکی از همراهان ما که اهل قم و ۳۲ سالش بود خیلی زیربار بازجویی نمی رفت او به این نتیجه رسید اشتباه کرده است که به عراق آمده است از طرز برخورد و حرکاتش می شد متوجه شد علی خیلی هم ترسیده بود. دو روز بعد از اقامتمان در ورودی ما را تک به تک، افراد ضداطلاعات به اتاق بازجویی بردند. آنان از ما زندگینامه می خواستند و سایر اطلاعات مربوط به خانواده ها و فعالیت هایمان را در ایران می خواستند که ریز به ریز بنویسیم. یک هفته این ریل ادامه داشت پس از یک هفته که کارمان در ورودی تمام شد مسئولین مجاهدین که می خواستند ما را به پذیرش منتقل کنند شب همانروز فهیمه اروانی که در آن موقع مسئول اول سازمان بود به ورودی آمد به همراه او سعید نقاش معروف، عباسعلی (عباسعلی هم در پذیرش و هم در ضد اطلاعات کار می کرد) و فرشته شجاع با معاونش فاطمه که ترک زبان بودند و فرمانده پذیرش ۸۲ بود نیز آمدند. ما را پیش آنها برده و فهیمه در مورد ضوابط ، شرایط و مقررات آنجا صحبت کرد و گفت از فردا به پذیرش می روید.

ما سه نفر بودیم. علی مظلومی ، عزت اهل بلوچستان و خسرو بلوچ (این دو با هم بودند). پس از سخنان فهیمه در آنجا از ما تعهدنامه گرفتند و گفتند باید آن را امضا کنید ما تعهد دادیم که دو سال و نیم در قرارگاه اشرف باشیم و حق نداریم از آنجا خارج شویم. سه برگه ی دیگر نیز دادند که مضمون یکی از آنها این بود که حق ندارید ازدواج کنید و نباید در فکر زن باشید. در مجموع یک هفته در ورودی ماندیم. چند روز بعد متوجه شدیم نفرات مجاهدین بیش از بیست سال است که ازدواج نکرده اند و اجازه رابطه عاطفی و جنسی با جنس مخالف ندارند. تا آن لحظه چنین چیزی را من ندیده بودم و نشنیده بودم. دنیای عجیبی مجاهدین داشتند که مختص خودشان بود.

ادامه دارد …

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=2083