• امروز : پنج شنبه - ۳۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 18 April - 2024

خاطرات ۲۵ ساله کرم خیری قسمت آخر

  • کد خبر : 1859
  • 04 آوریل 2015 - 6:14

مسعود رجوی در حرف زدن کم نمی آورد وحتی با زبانش دولت آمریکا را هم سرنگون میکرد!

درسال ۱۳۷۵ یا ۱۳۷۶ سلسله عملیاتهایی بنام سحر شروع شد . واز سحر یک تا سحر چهار ادامه پیدا کرد. در این سحر ها که میخواستند به اصطلاح مرزها را داشته باشند. واحدهای هفت نفری تشکیل دادند وآموزش های گوناگون فراگرفتند . در این مدت بنده سه ، چهار بار عضو تیم ایستگاه رله شدم ومأموریت من دایر کردن ایستگاه رله مخابرات بود  که بین واحد های راهگشا و مقر فرماندهی انجام میشد وما صدای واحدی را که به عمق میرفتند ، به پشت منتقل مینمودیم وبرعکس.Karamkheiri

مسعود رجوی سرکرده منافقین برای اجرای این طرح ، نشستی را برگزار کرده بود و گفته بود این عملیات ها و آوردن نیرو از داخل به این دلیل انجام میگیرند که اولاً جو داخل را متشنج کنیم وشرایطی را برای سرنگونی فراهم سازیم وثانیاً نیروگیری کنیم و آنها را آماده مرحله نهایی یعنی سرنگونی کنیم.

در این مدت یکسال ، سعی کردند همه افراد را هرطوری که شده به کار بگیرند ولایه بندی میکردند وکسانی را که برایشان قابل اعتماد بودند به عمق میفرستادندوکسانی که قابل اعتماد نبودند وبا خط آنها منطبق نبودند درجاهای دیگری به کار میگماردند ، مثلاً درکارهای پشتیبانی , درپشت جبهه و ایستگاههای راه ودیدبانی و…

در سالهای ۷۸ و۷۹ از آنجا که پایشان زیاد روی من سفت نبود لذا مرا برای آموزش مربیگری خمپاره اندازهای مختلف فرستادند ودر این سالها به مربیگری مشغول بودم. وکسانی که میخواستند به مأموریت داخلی اعزام بشوند از من آموزش میگرفتند.

اما بعد ها که کمی شرایط فرق کرد مرا از مربیگری خلع و آدم های رده بالا و مورد اعتماد خودشان را جایگزین کردند. درسال ۷۷ یک نشستی توسط مسعود رجوی برگزار شد که آ۷۷ نام گرفت (آمادگی برای سرنگونی) در این نشست ها آخرین دستاورد از سال پیش تا کنون مورد بحث قرار گرفت وسپس کارهای آینده در دستور کار قرار گرفت وطوری شده بود که آدم ناشی فکر میکرد همین امثال کار تمام است وایران اسلامی را تسخیر خواهیم کرد !!

مسعود رجوی در حرف زدن کم نمی آورد وحتی با زبانش دولت آمریکا را هم سرنگون میکرد! البته این شعبده بازیهای او دیگر در بین ماها خریداری نداشت ، چون با گذشت زمان همه ی نیرنگ ها و فریبکاری ها او ودیگر اعضای باندش برای همگی مشخص و روشن شده بود.و همه به این فکر بودند که چگونه اشتباهات جبران ناپذیر خود را جبران کنند وبه دنبال راه نجات و عاقبت خویش بودند . از جمله من که به طرز فجیعی گرفتار شده و سردرگم در برزخ به سر میبردم.اما چه میشد کرد که تصمیم گیری بسیار دشوار شده بود و اصلاً نمیشد یک تصمیم درست اتخاذ کرد ، بنابرین ناچار در پذیرفتن یک سری اعمالی که اصلاً قبول نداشتیم یا نمی خواستیم ، می شدیم.

درسال ۸۰ بود که در منطقه العماره عراق در پایگاه مرزی مستقر بودیم ، در این پایگاه که پایگاه عملیاتی محسوب می شد ، انواع اقسام عملیات علیه ایران انجام می شد از جمله میتوان به اقدامات خرابکارانه مانند آموزش برای باز کردن میادین مینی ، آموزش وتمرینات شناسائی ، نقضه خوانی ، قطب نما ، جی پی اس، پالم، آموزش تله گذاری ، موشک اندازی و خمپاره زنی و تخریب و… بود که به نفرات قابل اعتماد خودشان آموزش می دادند . دراین سال از همه خواسته شده بود که بایستی جهت عملیات عمق ، تیم دونفره تشکیل داده وچگونگی اجرای عملیات وسناریوی آن را جهت بررسی وتأئید بنویسید . من وتعدادی از نفرات آن پایگاه ثبت نام ودرخواست چنین چیزی را نکردیم ، که سر همین مورد بارها مورد اهانت و حرمت شکنی وحتی مورد ضرب وشتم قرار گرفتیم وهزاران حرف و تهمت نصیب ما کردند از جمله ترسو ، خودخواه واینکه شما در مناسبات ذوب نشده اید و… را به ما میچسباندند واین ها را مکرراً در نشست های گوناگون تکرار می کردند.وبه این ترتیب شخصیت ما را خرد میکردند. اما در عوض از آنهائی که کاملاً با آنها بودند و رویشان حساب میکردند حلوا حلوا میکردند وآنچنان تعریف وتمجیدی از آنها که میکردند که از خود بی خود شده و خودشان را گم میکردند. و به این ترتیب تعدادی را که قبلاً در اردوی کسانی که خواهان عملیات وشرکت در آن نبودند ، به عملیات کنندگان می پیوستند . که به خاطر تعریف های آنها بود که فریب و نیرنگ آنها را میخوردند. از یک طرف آنهائی که در این عملیات ثبت نام نکرده بودند ،زیر ضرب و شتم قرار گرفته بودند واز طرف دیگر اعتمادشان را از دست می دادند ولی کسانی که نام نویسی کرده بودند را مورد ستایش میکردند واز آنها دائما تقدیر میشد.

پس از گذشت مدتی ، از آنجا  رفته رفته از کسانی که ثبت نام می کردند کاسته می شد و از کثرت عملیات کم می شد ، سردمداران حاضر در صحنه پس از بررسی های زیاد و بحث های مفصل که بین خودشان انجام شد ، به این نتیجه رسیده بودند که خطی که بر طبق آن هدف خودشان را دنبال میکردند ، دیگر شکست خورده است . ودیگر جواب نمی دهد چرا که در سطرهای قبلی نوشته بودم رفته رفته از نیروهای داوطلب کاسته می شد و به جزافراد انگشت شمار،کسی حاضر نبود که در چنین عملیاتی شرکت کند و چون به جز شکست اصطحلاک برای نیرو ها ثمره دیگری نداشت.به این دلیل اکثراً آزاد شده بودند ،

یک روز اعلام شد نشست عمومی داریم و همه برای شرکت در این نشست به سالن باقر زاده که سمت جنوب غربی بغداد واقع بود و همیشه نشست های بزرگتر که توسط رجوی برگزار می شد در این محل بود

بعد از شام همه  سوارماشین های آیفا واتوبوس شده واز مقردر استان العماره به طرف سالن باقرزاده حرکت کردیم.ابتدا هیچکس از موضوع نشست خبری نداشت ولی رفته رفته رجوی موضوع را برایمان روشن کرد که از این پس دیگر خودمان تصمیم گیرنده نخواهیم بود بلکه برایمان مشخص خواهد کرد ! در این نشست رجوی گفت از این سمت بایستی عملیات های مرزی را زیاد تر کنیم وقرارگاهها باید رکورد شکنی بکنند واز یکدیگر سبقت بگیرند و هر قرارگاه که عملیات بیشتری را انجام دهد مورد تشویق قرار گرفته وبه آن قرارگاه رسیدگی ویژه خواهد شد ، واضافه کرد که باید هریگان به دو تیم هفت نفره جدا شده وپس از گذراندن آموزش های لازم برای تک تک افراد بصورت یک تیم قرار گرفته و عملیات هایشان را اجرا کنند. و به این ترتیب همه افراد یگان بایستی در واحد ها سازماندهی شوند . از این بابت بسیاری از افراد پائین تر از لحاظ ذهنی درگیر شدند و روز به روز افراد پائین تر ریل پالیونیزم را طی میکردند. روزی نبود که برای مسئله نیرو یعنی افرادی که نمیخواهند در واحد ها ساماندهی شوند ، اتفاقاتی نیافتد وهر روز مسائل بغرنج و بحرانی تر می شد و در نشست های عملیات جاری این افراد مورد حسابرسی و بازجوئی قرار گرفته و حرفهای زشت و رکیک نثارش می کردند.

یادم می آید پس از نشست درسالن باقرزاده به طرف قرارگاه خودمان می امدیم واز افرادی که آن روز از هریگان به اصطلاح واحد تشکیل شده وآموزش های پایه ای را با این افراد شروع کردند .از همان ابتدا یک سری از نفرات خودشان را به تنارض زده واز شرکت در اموزش های پایه ای سر باز زدندو به این ترتیب بود که هیچ وقت در یک یگان دو واحد شکل نگرفت ویک واحد هم به سختی شکل میگرفت.

پس از مدت کوتاهی که فهمیدند این نقشه یشان جواب نداد و نمیتوانند به اهداف خود برسند ناچاراً  این عملیات را منحل کردند وروی آوردند به واحدهای دو سه نفره که بعد از کلی کار کردن و انرژی صرف کردن روی آنها ؛ به داخل اعزام نموده تا بلکه از این طریق به اهداف شوم خودشان برسند که خدارا شکر تا به حالا این اهداف شیطانی شان نرسیدند و این آرزو را با خودشان به گور خواهند برد.

یادم می آید که یک روز نفری که همیگانی ما بنام حسن قلاوند بود ؛ به یک نشست بزرگ که توسط زهره قائمی فرمانده وقت قرارگاه تشکیل شده بود آوردند ودر مقابل همگان در آن نشست به او اتهام زدند و وگفتند تو اقدام به دزدیدن نارنجک نمودی ودر کمد شخصی خودت پناهان کردی واز او پاسخ خواستند که چرا اینکار را کرده ای ؟ وبا این کارت چه اقدام خرابکارانه ای را می خواستی انجام بدهی ؟واورا وادار کرده وبه زور میخواستند اعتراف کند وبگوید که میخواسته فرماندهان را هدف قرار دهد و وقتی وی حاضر به این کار نمی شد به او اتهام نفوذی بودن را میزدند و چندین بار به زیر کتک گرفتند که منجر به آسیب دیدگی بینی او شد و پس ازمدتی از او بی خبر شدیم و فرماندهان به ما گفتند که او از اول نفوذی بوده است.

باز مورد دیگری در این قرارگاه پیش آمد که یک نفر بنام اصغر خیراندیش ( از اسیران استان اردبیل )که در مرکز ۳۱ گرفته بودند وچند روزی نیز بازداشت بود و کاری کرده بودند که در کمترین زمان چند کیلو وزن کم کرده بود که حتی نای راه رفتن نداشت و هکرس اورا میدید دلش به حالش می سوخت. بعد از چندین مدت که از دور و نزدیک اورا می دیدیم به واقع در شرایط خیلی بدی به سر می برد و به هیچ عنوان نمی شد به او نزدیک شد و درد و دل کرد چون حق چنین کاری را نداشتیم و جرم محسوب می شد.

پس از مدتی روزی متوجه شدیم که دیگر نیست و پس از پرس و جو های زیاد دریافتیم که وی را اخراج کرده اند وبعداً که مسئله را از جاهای دیگر پرس و جو کردیم فهمیدم که بخاطر اینکه با خط مشی آنها راه نمی آمده اورا به چنین روزی در آورده بودند وبعداً در نشست های عمومی مدعی شدند که اورا در حال انجام کار خلاف گرفته اند و به این ترتیب چنین تهمتی را به وی زدند ولی همه میدانستند قضیه چیز دیگری بود.

چند روز پس از این ماجرا شخص دیگری بنام مجید رئیسی که با اصغر خیراندیش همه یگانی بود را گرفته وتقریباً همان بلا را به سر او نیز آورده بودند و پس از شکنجه های زیاد و بازداشت ها ی متوالی وی را نیز اخراج کرده بودند و طبق معمول وروال همیشگی سازمان به او نیز تهمت زده وبا اصغر خیراندیش ،هم دست خواندند و در مورد او نیز گفتند کار خلاف انجام داده ولی این نیرنگ آنها دیگر هیچ خریداری نداشت چراکه همه متوجه شده بودند که موضوع اصلی چی بوده است.

این قدر از این درروغ ها پراکنده شده بود که دیگر کسی باور نداشت حتی اگر یک اتفاقی هم می افتاد کسی باورش نمی شد و میگفتند این هم مانند داستان فلان دروغ قبلی ست.

در نشست های باقرزاده که معروف به نشست های چهارماهه بود از این اتفاقات بسیار رخ داد و چندین مورد را خودم شاهد بودم . در این نشست ها  هر روز یک نفر را سوژه میکردند وبقیه نفرات از پیش هماهنگ شده به سرش ریخته و او را وادار به اعترافات دروغین میکردند بطوریکه او حرف دروغ و غیر واقعی بزند و آبروی خودش را پیش جمع بریزد ، همه ی سوژه ها را که میخواستند صدا بزنند و آن بلاها را سرش دربیاورند را از قبل مشخص کرده بودند وبین خودشان سوژه ها رو اولویت بندی کرده بودند وبر همین اساس این ها را به ترتیب اولویت احضار کرده وپوستش را می کندند . بطور مثال سوژه را پست میکروفون صدا میزدند و پس از گفتگو خیلی مختصر با مسئول نشست جلسه ، ناگهان کسانی که از پیش مشخص شده بودند برخواسته وبه طرف سوژه مورد نظر هجوم آورده و اورا زیر حرف های رکیک و زشت گرفته وحسابی حالش را جا می آوردند و آنچنان او را با حرف های نالایق خودشان بمباران می کردند که سوژه بیچاره نیز جز سکوت کردن وعرق ریختن وتحمل کردن آب دهان آنها چاره ای نداشت.

برخی از سوژه ها که تحمل این همه هتک حرمت را نداشتند کافی بود که کوچکترین واکنشی نشان بدهد ودر مقابل حرفهای مسئولین حرفی بزند ؛ آنچنان به سر او میریختند که سوژه به غلط کردن می افتاد و مجبور میکردن که بگوید پوزش می خواهم و ….

جالبیه داستان اینجا بود که در این نشست ها افراد فرصت طلب بسیاریافت می شد واز شکاف های به وجود آمده نهایت استفاده و سوداستفاده میکردند. وبا سوژه ای که صفر صفر نبودند ویا از آنان از قبل کینه داشتند ، منتظر میشدند تا سوژه پشت میکروفون قرار بگیرد تا زهرشان را بریزند و در برخی موارد به کتک کاری سوژه می پرداختند که نهایات جلسه را بر هم زده و بدون نتیجه پایان می پذیرفت.

شیوه ومتد نشست از ابتدا تا انتهای آن به ترتیب زیر اداره واجرا می شد :

ابتدا نفر احضار می شد ودر پشت میکروفون قرار می گرفت و سپس از وی میخواستند که پروسه خوانی کند و در این حالت که سوژه شروع میکرد وتا میخواست جمله اش را تمام کند نفرات از قبل توجیح شده پا می شدند وشروع به بدو وبیراه گفتند وسوژه نیز مجبور به سکوت می شد و یک مرتبه کسان فرصت طلب و دنبال بهانه باند شده وپشت میکروفون به خط می شدند وشروع به داد و فریادهای گوش خراش می کردند و جز اعصاب خرد کنی و غیر قابل تحمل بودن چیز دیگری نداشت. پس از اینکه حسابی حال سوژه را جا می آوردند نشست رشته کلامش را در دست میگرفت و مثلا با کلاس و با آرامش و مثل قبل بدون داد و بیداد شروع به حرف زدن می کرد و سپس از سوژه می خواست که دوباره حرف بزند و تا حرفش را باز کامل نکرده دو مرتبه به سرش می ریختند و اورا به فحش می بستند در این حین یکی از وسط بلند می شد که جواب حرفها را بزند و سوژه تا میخواست دهانش را باز کند تا چیزی بگوید یکی از آن طرف با صدای گوش خراش داد میزد جواب نده مرتیکه فلان و…. به هرحال خیلی مسخره بود چونکه میگفتند جواب بده وسوژه شروع به جواب نکرده داد میزدند خفه شو و جواب نده و …

بالاخره آدم سرگیجه میگرفت از اینکه چیکار کند و این نشست ها برای همه لوس و مسخره شده بود.

Karamkheiri2

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=1859