• امروز : جمعه - ۳۱ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 19 April - 2024

خاطراتی از جنایات رجوی در قرارگاه اشرف: افراد مجبور بودند بسوزند و بسازند

  • کد خبر : 12248
  • 21 دسامبر 2017 - 19:19
یادم هست که زمانی که در اشرف بودم در محور ۴ آن زمان که ۳ مرکز داشت، شخصی به نام فرهاد جواهریان بود که با او آشنا شدم که به دلیل برخوردهای انسانی و دوستانه با نفرات هم رزمش همیشه مورد تنفر و تحقیر و توهین فرقه و عوامل کثیف آن زمان فرقه قرار داشت که مخصوصا نفرات و عوامل آن زمان فرقه همچون محمد تهرانچی همیشه او را مورد تحقیر قرار میدادند.

او به خاطر همین فشارها و تحقیرها تصمیم به فرار از قرارگاه اشرف گرفت ولی متاسفانه توسط نیروهای هم پیمان رجوی یعنی نیروهای بعثی عراقی دستگیر شد و او را تحویل فرقه دادند. مسعود رجوی سلسله نشستهایی تحت عنوان حوض در سال ۷۴ برگزار می کرد که ظاهرا جهت منحل کردن ارتش آزادیبخش ملی و بازسازی مجدد آن بود.

در این نشستها مسعود رجوی ملعون این شخص و نفر دیگری به نام علی عینکیان که با او هم آشنا بودم و در این نشستها حضور داشتند را در جمع نشست به خاطر اقدام به فرار مورد تحقیر قرار می داد و جلوی دیگران تلاش می کرد آنان را سرکوب نماید.

آن زمان این نفرات تحت بازداشت بودند. بعد از این که هر نشست تمام می شد و ما به مقرات خود بر می گشتیم شاهد بودم که فرهاد جواهریان را با تعدادی از نگهبانهای خودش در یک اتاق کنار آسایشگاه می آوردند و او را تحت بازداشت و به صورت زندانی قرار می دادند. هر روز او را با محافظ به دستشویی میبردند.

در نشست او را جلوی ۵۰۰ نفر که او را می دیدند تحقیر و اذیت می کردند و به نفرات دیگر هم گوشزد می نمودند که عاقبت این کار یعنی این که کسی جرات فرار داشته باشد همین خواهد بود. او بارها قبل از اقدام به فرار اعلام کرده  بود که دیگر نمیخواهد دراین دستگاه کثیف فرقه ای بماند. هر روز او را به بهانه ای کتک میزدند.

یادم هست که یک روز همه حدود ۵۰۰ نفر را گفتند در زمین صبحگاه جمع شوند چون کار مهمی هست. در آن زمان دو زن از سرسپردگان مسعود رجوی به نام های بتول و آذر همه را جمع کردند. دیدیم که فرهاد را به زمین صبحگاه آوردند که دو نفر به نامهای محمد تهرانچی و عادل پورجعفر و دو نفر دیگر او را با تحقیر میاوردند.

در اتاق زمین صبحگاه بتول و آذر نشسته بودند و خط میدادند که او را به باد ناسزا و اهانت بگیرند. تمام ۵۰۰ نفر به دستور سران فرقه دور او حلقه زده بودند و به او فحش های رکیک میدادند و به صورتش آب دهان می انداختند و در گوشهایش فریاد می کشیدند و به سینه اش می زدند و به این ترتیب او را تحت فشار روانی شدید قرار داده بودند.

پور جعفر و تهرانچی هم جهت تهییج افراد در آن جا بازار گرمی می کردند. البته یک جور خود را نشان می دادند که افراد آنها را کتک نزنند که آسیب جسمی ببیند. از اتاق صبحگاه از جانب همان زن ها خط داده شد که او را کتک بزنید و تعدادی به او حمله ور شدند و او را زیر مشت و لگد قرار دادند. تعدادی که خیلی سر سپرده نبودند فقط ایستاده و نگاه می کردند.

بعد از دیدن این صحنه محل را ترک کرده و در گوشه ای از آسایشگاه شروع به گریه کردن کردم. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. از خودم و آمدن به این فرقه  و اشتباهی که کرده بودم بیزار شدم. به یاد آوردن این صحنه من را بسیار آزار می داد و تبدیل به یک عقده در من شده بود.

این یکی از حربه های مسعود رجوی ملعون برای تحقیر نفرات و زهر چشم گرفتن از دیگران بود. یادم هست که تعداد زیادی از نفرات میخواستند فرار کنند ولی با دیدن این صحنه ها و اینکه اگر هم بتوانند از اشرف فرار کنند توسط نیروهای عراقی دستگیر شده و تحویل فرقه می شوند جرأت نمی کردند.

افراد مجبور بودند بسوزند و بسازند و در خود بریزند تا صرفا امیدوار باشند تا شاید یک روزی راه نجاتی فراهم شود. یکی از همین نفرات دوست خودم علی عینکینان بود که او هم مانند فرهاد بعد از آمدن نیروهای آمریکایی بلافاصله اشرف را ترک کرد و به محل نیروهای آمریکایی به نام کمپ تیپف رفت.

این درون مایه مسعود رجوی جنایتکار و خائن است که سالیان با دروغ زیر پوشش حرفهای شیک و قشنگ دم از آزادی و جامعه بی طبقه توحیدی میزند. این خاطره ای از هزاران خاطراتی است که در ذهن من هست و یادآوری آنان همچنان مرا آزار می دهد.

سعداله سیفی
نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی
انتهای پیام
لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=12248