• امروز : پنج شنبه - ۳۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 18 April - 2024

افشاگری خواندنی بهمن اعظمی، جدا شده اخیر از فرقه رجوی: لحظه ای به خود آمدم،گفتم می روم یا می میرم / بهترین شاهد ما نفرات جدا شده هستیم که می توانیم هویت این فرقه جهنمی را به مردم برسانیم

  • کد خبر : 11738
  • 18 نوامبر 2017 - 10:46

یک روز کارم طوری بود که باید بالای دیوار یکی از پایگاه های فرقه به نام رشید کار میکردم حین کار صدایی شنیدم صدای پسر بچه ای بود که در خیابان بازی میکرد ومن که خیلی وقت بود که این لحظه ها را ندیده بودم چون پانزده سال دراسارت بودم مشغول نگاه کردن بازی بچه ها بودم که درخیابان روبرو بود واز بازی بچه ها لذت میبردم که حواسم نبود که مسئول ما که زنی بود پشت سر من وایساده ومن را یواشکی نگاه میکند ومن را زیر نظر داشت.

یک لحظه دیدم صدای این زن فرمانده بلند شد من که بالای دیوار بودم وارتفاع آن بالای سه متر بود برگشت با دریدگی به من گفت حواست هست که زنانی که از خیابان رد میشوند تو  را با خود نبرند. یعنی ذهن من هم مثل این  بودکه انگار قتلی انجام داده بودم. انگار آب سردی روی من ریخته شد. احساس تنفر شدیدی به این مسئول زن کردم وبا خود گفتم خدا چقدر اینها ذهنشان آلوده است. فکر میکنند که ما هر کجا را که نگاه میکنیم؟ به زنهای آلبانی نگاه میکنیم؟

بله من یک عمر که نزدیک به ۲۵ سال در این دستگاه فرقه بودم ولی هنوز نسبت به من بی اعتمادی کامل بود. با خود گفتم گناه من چه هست که حتی نمیتوانم بازی چند بچه را نگاه کنم؟ این همه عمر خود را در این دستگاه تلف کردم. بعد از این موضوع بود که بیشتر از این تشکیلات وفرقه فاصله گرفتم. من کلا با این دستگاه از اولش هم مخالف بودم ولی بعد از این قضیه تنفرم نسبت به این  فرقه بیشتر شد. با خود راه میرفتم وبه خود میگفتم که به چه امیدی به این خراب شده پا گذاشتم. ۲۵ سال سر ما را شیره مالیدند. نمیدانم چرا بعد از این حرکت ذهنم درگیر شد. انگار خدا خواست که این اتفاق بیفتد که من بیشتر فکر کنم. نمیدانم، به خودم میگفتم که خدایا اینها با ما که این کار را میکنند فردا که اصلا امکان ندارد حال یک درصد هم بگوییم به ایران برسند با مردم ایرا ن چکار میکنند؟ بعد فهمیدم که من هم عضو این سازمان هستم واحساس شرمندگی نسبت به مردم ایران کردم که فردا خودم هم باید جوابگو می بودم.

این فرقه ظا هرش خیلی خوب وفریبنده است من که ۲۵ سال عمرم را گذاشتم میگویم هر کسی این فرقه را از بیرون تماشا کند می گوید چه آدمهای نازی وچه آدمهای انقلابی که برای مردم ایران چه کارهایی می کنند و تمام عمر خود را صرف این کار کرده اند ولی خبر از داخل وباطن این فرقه ندارد. باطن وداخلش را من مقداری توضیح میدهم. در داخل فرقه کسی جرات ندارد به بالای خود انتقادی کند و کارهای سنگین مال ما بود و غذاهای خوب برای بالا بود. موبایل خوب برای بالا بود پوشاک خوب برای بالا بود. بالا که می گویم یعنی فرمانده هان بالا. پول در جیب آنها بود در صورتی که ما فقط ۸ دلار در ماه می گرفتیم که می شد سه تا بستنی خرید. ولی می رفتی فروشگاه هایی که فقط میلیونرها ی شهر می رفتند مسئولین هم به آنجا زیاد میرفتند مکان کامپیوتر اینترنت و وو که اگر بخواهم بگویم باید کتابها نوشت.

بعد از این قضیه شب که خوابیده بودم لحظات صبح از ذهنم می گذشت و یکهو مغزم در جایی ایستاد که گفت باید بروی. یک دفعه به خودم گفتم نمی توانم. من عمرم را در این دستگاه گذاشتم بعد از ۲۵ سال کجا بروم؟ نه پولی، نه امکاناتی، دریک کشور غریب. خیلی از نفرات که با آنها صحبت می کردم مثل من بودند و خیلی از آنها می گفتند که ما پیر شده ایم. اگر سنمان مقداری پایین تر بود لحظه ای در این فرقه آلوده مریم قجر نمی ماندیم. نفراتی هم بودند که مثل من ترس داشتند و نفراتی هم بودند که گیر خانواده شان بودند چون یا خواهری داشتند یا مادر یا پدری. ولی  من هیچ کدام از این مسائل را نداشتم.

فقط ترس داشتم چون فرقه در نشستهای مستمر همش اعلام می کرد که کسی که از اینجا برود یا معتاد می شود یا توسط باندهای مافیایی گیر می افتند یا پولی ندارند و از گرسنگی می میرند و پول را هم که ما می دهیم. از این به بعد کسانی که بخواهند بروند اول باید یک ماه به قرنطینه بروند بعد هم پولی به آنها تعلق نمی گیرد و کمیساریا هم به کسی کمک نمی کند.

این حرفها بود که ترس را در درون ما آورده بود ولی به خودم آمدم گفتم یا می میرم یا می روم. آدم یک بار در بیرون می میرد، ولی ما ۲۵ سال هر روز در این سازمان می مردیم و زنده می شدیم. باور کنید که چه عذاب هایی بود که ما نکشیدیم. الان که بیرون آمدم باور نمی کنم که من توانسته ام ۲۵ سال از این کارها کنم. بله این را می گفتم که تصمیم گرفتم که فرار کنم این شد که در یک شب که شاید یک ماه پیش می شد موقعی که کسی نبود از این فرقه رها پیدا کردم.

باور کنید موقعی که بیرون آمدم احساسی داشتم که تازه متولد شده ام. احساس داشتم که خودم هستم. هویت دارم. می توانم هر کجا که خواستم بروم. کسی مرا دعوا نمی کند. کسی به من توهین نمی کند. شب که فرار کردم توسط بعضی از دوستان که جدا شده بودند کمک کردند که من یکی دو شبی در خانه آنها باشم. این را بگویم که فرقه راست می گفت هر کسی که فرار کند پولی تعلق نمی گیرد. به من که الان یک ماه است بیرون آمده ام پولی نداده اند می گویند که فرار کرده ای. به کسی که فرار می کند پول نمی دهیم. من می گفتم که اگر فرار نمی کردم که شما من را آزاد نمیک ردید این چه مزخرفاتی است  که برای خود می بافید؟ بله. ولی با اینکه پولی نمی گیرم دوستانی دارم که به من کمک می کنند. دوستانی دارم که شرافتشان را از دست نداده اند.

ولی باز این را می گویم. از این کاری که کردم هزار بار خدا را شکر می کنم که می گویم در عمرم تنها تصمیمی بود که اشتباه نکردم. اگر الان فرقه به من بگوید بیا هرچه می خواهی به تو می دهیم و هر کاری خواستی انجام بده والله از این تصمیم که گرفتم بر نمی گردم.

بدترین تصمیم زندگی من این بود که به این فرقه آمدم و بهترین تصمیم زندگی من هم این بود که از این فرقه جهنمی فرار کردم. این خاطره لحظه فرار من بود که چطور با دیدن بازی بچه ها و بی احترامی آن زنک فرمانده در ذهنم جرقه زد ولی خاطرات زیادی دارم که انشالله آنها را خواهم نوشت تا مردم خوب کشورم بدانند این فرقه چگونه فرقه ای است.   بهترین شاهد ما نفرات جدا شده هستیم که ۲۵ سال عمر خود را در این فرقه گذاشتیم که می توانیم هویت این  فرقه جهنمی را به مردم خوب کشورم چه در داخل وچه در خارج برسانیم. امیدوارم که از صحبتهای من خسته نشده باشید از همه شما متشکرم .

یادداشت از بهمن اعظمی

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=11738